مرداد ۰۳، ۱۳۹۲

First letter to my second child

ترجیح میدهم تو را بچهٔ دومم بنامم تا بچهٔ آخرمفکر اینکه تو بچهٔ آخرم هستیناراحت کننده است. دلم برای این شکم بزرگم تنگ میشود. برای حس داشتن تو که اون تو برای خودت وول میخوری و به من تلنگر میزنی‌. حتا برای بیخوابیها و بد خوابی‌‌های این شب ها. برای این حس خوب بیخیالی مملو از هورمونهای مادرانه. این آرامش عجیب. دلم برای این حسی که کاری به زمان و مکان ندارد تنگ میشود

آره خوب یادم هست. هیچ وقت هم منکرش نمیشوم که من همانی هستم که ۱۲ سال پیش به پدرت گفتم من شاید هرگز بچه نخواهم. من همان زنیهستم که از اولین حاملگی‌‌ام وحشت کردم. عصبانیشدم. و جنین را انداختمخیلیدور زمانینبود. همین چند سال پیش بود. اولین بچهام بود؟ اون موقع این حس آنقدر دردناک نبود که حالا هست. نه اینکه پشیمان باشم اما خوشحال هم نیستم. کاش اصلا پیش نمیآمد. یک تصمیمی بود که باید میگرفتمبعدش نمیدونم -حقیقتاً هنوز هم نمیدونم- که چه جوری تغییر کردم. چطوری آن زن تبدیل شد به این یکیکه از بارداریاش لذت میبرد و بچههایش شادی و دلگرمی زندگی‌‌اش هستند. تمام زندگی‌‌اش هستند. زندگیچیزی نیست جز نورهای کوچک شاد. مگر نه؟

بعدش همیشه دو تا بچه میخواستم. حالا دارم فکر میکنم که سهتا هم خوب هست ها! حتما مال این هورمونهای دورهٔ حاملگیاست. وگرنه بچه دار شدن تصمیم سختی است. هر دفعه همان سختیها را دارد. آسان تر نمیشود. الان میدانم که تو میائیو من تا یک سال دیگر یک مادر تمام وقت خواهم بود و دیگر هیچ. بعد تو به مهد کودک میروی و من یک خلأ میشوم. آن حس سبکی تحمل ناپذیر که به پوچی میماند دوباره میاید. یا شاید دوباره بگردم دنبال خود گم شده ام. و بعد تا سه سال دیگرش شما ۲ تا قصه بافیمیکنید و ما ۴ تا قاه قاه میخندیم. و شبها و روزها تند و تند میگذرد. و من بسان مست خوشحالی هستم که فرصت فلسفه بافیندارد. من با این تصویر زندگیمیکنم تا سه سال دیگر.

۲ نظر:

  1. خیلی حس خوبی بود . خیلی حس خوبی هست. هیچوقت فکرشو نمی کردم بچه داشته باشی اونم 2 تا و به سومی هم فکر کنی اونوقتا فقط نرگس بود که 5 تا بچه می خواست . چه دنیای عجیبیه. چه آدمهای عجیبتری. دلم خواست حستو تجربه کنم . وای که تو چقدر عوض شدی عوض خوب . خیلی خوب .
    میت

    پاسخحذف
  2. Areh khaleh Mito. Kheili ajeebeh in donya!

    پاسخحذف