تیر ۲۹، ۱۳۹۲

خروس زری پیرهن پری در کانادا

خروس زری پیرهن پری از معدود داستانهای موزیکال است که در زبان فارسی برای بچه‌ها داریم. از اون داستانهاست که ماندگار شده و ماندگار میماند. راستش من الان هیییچ داستان موزیکال دیگری هم به فارسی یادم نمیاد. غیر از شهر قصه که مناسب سن نونهالان نیست. 

رادین حدودا ۲ سال و نیمش بود که من قصهٔ خروس زری رو براش تعریف کردم. از وقتی‌ که خیلی‌ کوچیک بود صبحا براش قوقولی قوقو سحر شد رو می‌خوندم، شاید برای همین قصه براش خیلی‌ جالب و جذاب بود وقتی‌ که شنید. ما توی مسافرت بودیم. یک راه طولانی ۱۰ ساعته. و من در طول راه بعضی‌ وقتا برای سرگرم کردن رادین این قصه رو ۵ بار پشت سر هم تعریف کردم براش. تا تموم میشد میگفت بازم بگو! قصه هر بار بنا به درخواست رادین بالا و پائین میشد و یه کمی‌ تغییر میکرد. من هر بار بنا به میل خودم و کشش فکّ عزیز، یه چند تا شعر رو حذف یا اضافه می‌کردم. پسرک هر بار که روباه خروس زری رو گول میزد، کلی‌ دلش می‌لرزید برای این خروس بیچاره. من هم از این داستان کمال استفاده رو کردم که بهش یاد بدم در خونه رو نباید برای هر کسی‌ باز کنه!  جالب اینجاست که از اونجا که رادین -مثل اکثر بچه ها- خیلی‌ دل رحم و مهربونه، از کتک خوردن روباه هم در آخر داستان زیاد خوشحال نبود. یعنی‌ هم خوشحال میشد و هم دوست نداشت روباه کتک بخوره و دردش بگیره. این تفاوت بچگی اونه با من. من یادم نمیاد هیچ وقت دلم برای روباهه سوخته باشه. 

در یکی‌ از این روایت‌ها بود که رادین پرسید چرا خروس زری به پلیس تلفن نکرد؟  بچه اینجا یاد گرفته که در مواقع خطر میتونه به پلیس تلفن بزنه. برای من هم فرصت خوبی شد که شماره تلفن پلیس را هر دفعه ضمن داستان بهش یاد آوری کنم. الان داستان خروس زری ما دو تا ورژن/روایت داره. یک روایت سنتی‌، و یک روایت جدید که خروس زری به جای اینکه گول روباه رو بخوره تلفن میزنه به 911. پلیس (و ماشین آتش نشانی‌ !!) میان و روباه رو دستگیر می‌کنن و میبرنش جنگل که دیگه مرغا و خروسا رو اذیت نکنه! اینجوری هم خروس زری گول نمیخوره، هم روباه دیگه کتک نمیخوره. و داستان متمدنانه تموم می‌شه.

خلاصه این قصهٔ موزیکال هنوز از داستانهای محبوب رادینه که از شنیدنش سیر نمی‌شه ... اما ماجرای این قصه در ذهن رادین  تمام شدنی نیست و هر دفعه یک سوال جدید می پرسه. حالا چند شب پیش میگفت که اگه روباه بره تو جنگل اونوقت شیر روباه رو می‌خوره؟ گفتم اره شاید بخوره. با ناراحتی‌ گفت چرا؟ و بعدش با یه دلگرمی‌ گفت که "اونوقت پلیس میره شیر رو دستگیر میکنه" ... من میگم "اهوم" و دارم فکر می‌کنم به اینکه حالا رادین دلش برای شیر می‌سوزه و فکر می‌کنم به قانون جنگل و اینکه بچه داره کم کم خودش پی‌ میبره به قانون جنگل و فکر می‌کنم که جواب سوال بعدی رو چه جوری باید بدم که نه سیخ بسوزه نه کباب و اینکه آیا اصلا اینجوری جواب دادن به سوال بچه درسته؟ من باید رادین رو خوشحال نگاه دارم یا اینکه در ۳ سالگی بذارم یاد بگیره که دنیا بالاخره یه قسمت جنگلی‌ داره که اونجا همهٔ حیوون‌های بزرگتر حیوون‌های کوچکتر رو میخورن چونکه گرسنه میشن و این کار بد نیست با اینکه خوب و زیبا نیست ... روباه خروس رو میبره برای بچه هاش که گرسنه اند، و شیر روباه رو میبره برای بچه هاش که گرسنه اند و خروس به نوبه خودش کرم رو می‌خوره هر چند که ما دلمون زیاد برای کرم نمی‌سوزه ... البته تعداد حیوون هایی که خروس بیچاره رو میخورن خیلی‌ بیشتره از حیوون هایی که می‌تونن شیر رو بخورن ... و همینطور فکر می‌کنم که چه جوری می‌شه این داستان بخور بخور رو یک جوری علمی‌ تر گفت که در نهیات کسی‌ آزرده خاطر نشه ... اگر بخوام راستشو بگم هم نقش پلیس دیگه بی‌ معنی‌ می‌شه ... رادین فعلا خودشو در نقش خروس میبینه توی داستان خروس زری ... و پلیس قهرمان قصه است ... من دارم تند تند فکرامو بالا و پائین می‌کنم که رادین می‌پرسه "بعدش چی‌ می‌شه؟"

۷ نظر:

  1. وای چه خوب موقعی نوشتی اینو. پسر منم دلش می‌سوزه و حقیقتش فکر می‌کنم یه کم مضطرب می شه. حتی یه چیز ساده که مثلا قورباغه پشه رو می‌خوره دوست نداره و می‌گه نه نمی‌خوره. من سعی کرده بودم از اول اینکه یه حیوونی یه حیوون دیگه رو بخوره به عنوان بدی نگم و همین مثل غذا خوردن عادی باشه ولی جالبه برام که اصلا دوست نداره.

    پاسخحذف
  2. آخی! اره رویا جون خیلی‌ با احساس اند این بچه ها. حالا رادین بزرگتره، چند تا کتاب دربارهٔ حیوانات داره و تو مهد کودک هم یک چیزایی یاد میگیره. بعضی‌ چیزا رو راحت تر قبول میکنه.

    پاسخحذف
  3. داستان "نخودی" رو هم داریم...

    پاسخحذف
  4. رسوا جان، داستان "نخودی" را یا هرگز نشنیده‌ام یا یادم رفته. میشود لینکی‌ چیزی ازش برایم بفرستی‌؟

    پاسخحذف
  5. http://www.parand.se/seda/kodak-gol-omad-bahar-omad.htm

    پاسخحذف
  6. در ضمن این نوشته از منوچهر نیستانی هست که پدر توکا و مانا ست

    پاسخحذف
  7. بسیار ممنون از لینک.

    پاسخحذف