دی ۱۱، ۱۳۹۷

بعضی‌ها برای خرج کردن کلمات و ابراز احساسات‌شان خسیس‌اند، حال و حوصله ندارند. برای‌شان قصه‌ی حسین کرد شبستری تعریف می‌کنی،  آخرش فقط می‌گویند "چه جالب". خیلی بخواهند نظر بدهند، می‌گویند "زندگی چقدر عجیبه. آدم می‌مونه چی بگه."
برای بعضی‌ها هم فقط یک پاراگراف حرف میزنی،  یک صفحه آ-۴ دو رو جواب می‌دهند.

روش ابراز همدلیِ هر کدام از این آدم‌ها در بعضی مواقع خیلی دلچسب و خوشایند است، اما من تقریبا در ۹۹.۹۹۹ درصد از مواقع،  گروه دوم را ترجیح می‌دهم.
مثل ایمیلی که دو روز پیش از نویسنده‌ای که داستانش را ترجمه کردم، دریافت کردم. دو صفحه کامل جواب داده با شرح جزییات. خدا نویسنده‌ها را زیاد کند. آنقدر ذوق کردم که دلم می‌خواست در چمنزار  وسیع کلماتِ پهن شده‌اش،  غلت بزنم. حس بچه‌ای را داشتم که به یک بستنی لیسی بزرگ رسیده. آخ که چه کیفی دارد!

برای من کلماتِ آدم‌ها،  به ذرّات وجودشان وصل است. وقتی حرف می‌زنند، وقتی خودشان را ابراز می‌کنند،  لابه‌لای حرف‌ها‌شان طنین شوقی هست،  نیرویی برای برقراری ارتباط،  تلاشی برای کشف و ادراک،  برای قوام بخشیدن به رابطه. فرق بین آدم زنده و مرده است برای من.

برای من رسیدن به آدمی که از احساسش حرف می‌زند،  داستانی از  زندگی و تجربیاتش تعریف می‌کند،  مثل رسیدن به بهشت است. برای چند لحظه،  غرق داستانش می‌شوم و همه چیزهای تلخ دنیا از یادم می‌رود. سرمای درونم،  مثل آدم برفی یخ زده‌ای زیر گرمای آفتاب،  کم کم ذوب می‌شود. دیوارهای تاریکی فرو می‌ریزند. نور می‌تابد.

در این سال نو برای خودم آروز می‌کنم کلمات به زندگی‌ام ببارند. ایمیل های دراز،  گپ زدن های طولانی،  داستان‌های بلند. برای شما هم هر آنچه که می‌خواهید آروز می‌کنم. شاید وجود همدمی که در سکوت دریابدتان،  بدون رد و بدل شدن حتی یک کلمه‌. کسی که روح‌تان را تازه کند،  جان‌تان را آرام،  قلب‌تان را روشن.