می رم ورزش. کیف پولمو در میارم که کارت بدم. عکستو میبینم و میخندم. اصلا خودتو، وجودتو، عکستو، همه چیز مربوط به تو خنده رو لب آدم میاره از بس که بامزه ای. یک عکس کوچک تر هم از پدرت هست که زیر عکس بزرگ تو گذاشتم. یک آن فکر میکنم: My own family! عکسهای خانوادگی قبلی دیگر نیستند. حس عجیبی به سراغم میاد. سالها گذشته ... ۹ سال پیش ازدواج کردیم! راه درازی آمدهام ... تغییر کردهام ... و نفهمیدم! حواسم نبوده! تو و پدرت کی اومدین تو زندگی من؟ هاه هاه هاه برای خودم خانوادهای جور کردهام ... یک خانواده جدید! به عکسهاتون نگاه میکنم و همچنان دارم میخندم توی دلم. روی لبم لبخند است و یک حالت شگفت زدگی. من اصولاً دیر میفهمم! هاه هاه یک جور حس عجیب و خوبی است. مثل کسی که از خواب پریده و میبیند که بزرگ شده است. سالها پیش بزرگ شده است.
مهر ۰۸، ۱۳۸۹
A family of my own!!
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر