داریم با هم فیلم "موشکهای کاغذی" را میبینیم. پسرکِ توی فیلم برای مسابقات به سیدنی میرود. میگویم "آخ خیلی دلم میخواد برم استرالیا. حتما باید بریم!"
پسرک ٨ سالهام میپرسد چرا.
میگویم "نمیدونم. خیلی دوست دارم."
پسرکِ توی فیلم به توکیو میرود. باز میگویم "آخ دوست دارم برم ژاپن!"
پسرکم باز میپرسد چرا؟
باز میگویم "نمیدونم! خیلی دوست دارم!"
میگوید: "باشه بریم. اگه من باهات ژاپن و استرالیا بیام با من میایی آریزونا؟ "
"حتما! "
بعد یادم میآید توضیح اضافه ای بدهم. "من در هر صورت با تو میام آریزونا. چه با من بیایی ژاپن چه نیایی."
اینها به قول خودم ابراز عشق مادرانه م است. یک جور یادآوری که دوست داشتن، معامله پایاپای نیست. در ادامه اش باز یک سری وراجی های مادرانه کردم برای یادآوری اینکه مسافرت خرج دارد و با هواپیما جایی رفتن گران است و باید حسابشده و با برنامهریزی پول مان را خرج کنیم.
میگويد "ولی آریزونا بیابان دارد و برای گرفتن هزارپای صحرایی میرویم که من همیشه میخواستم."
اینها را به عنوان ادله متقن میگوید.
همینطور جدی صحبت میکند و صاف و نرم توی چشمهایم نگاه میکند. موهای فرفری قهوهایش توی صورت سفیدش ریخته. حاضر نیست موهایش را کوتاه کند یا حتی از جلوی صورتش کنار بزند. نگاهش میکنم. قلبم در مشتش است. میداند. دلم میخواهد بپرم، بغلش کنم، محکم فشارش بدهم. یک بار همانطور که نگاهش میکردم پرسید "چیزی گفتی؟"
گفتم "آره. گفتم خیلی دوستت دارم. چه جوری شنیدی؟"
گفت "من حست کردم."
حسم کرده! فسقلی!
قضیه آریزونا رفتن از سه سال پیش شروع شد. پنج سالش بود. پیله کرده بود باید برویم کویر و بیابان برای گرفتن هزارپای صحرایی. از آن موقع تا به حال چندین جور جانور برایش خریدهایم: گکو (یک جور سوسمار کوچولو) ، اکسلادل (گونهای دوزیست رو به انقراض که مثل ماهی دست و پا دار است)، قورباغه (نه قورباغه معمولی، قورباغه خالدار)، مورچه (نه مورچه معمولی، مورچه دروگر! ۵٠ تایش را خریدم ۵٠ دلار به قرعان)، و بالاخره سگ.
اما هنوز هم گهگاه فیلش یاد هندوستان میکند. با خودم فکر میکنم این چه جور علاقه ایست.
بیابان آریزونا نزدیکترین جا به تورونتو است که هزارپای صحرایی دارد- یا دقیق تر بگویم: هزارپای عظیمالجثه صحرایی. وسط برفبازی، وسط فیلم دیدن، وسط غذا خوردن، وسط شهر بازی، زیر آبشار نیاگارا، هنوز گاهی میپرسد سر قولم هستم یا نه. من هم میگویم هستم. دروغ نیست. یک روزی یک وقتی خواهیم رفت. برای پیدا کردن هزارپای صحرایی. مدتی با هزارپا سرگرم خواهد بود: کجا نگهش داریم؟ چی بخورد؟ دیوانه مان خواهد کرد. و بعد عشق دیگری خواهد آمد. آن وقت هزارپا را میگذاریم کنار مورچهها و قورباغه خالدار، و اکسلادل و جک و جانوران دیگر، و مبحث دیگری در راسته ی خزندگان و دوزیستان باز خواهد شد. نمیدانم چه خواهد بود. مهم نیست. مهم این است که همیشه دست ما پی چیزی بگردد. که شعله آرزو و خواستن، خواستن شدید و بی امان روشن بماند.
من هم در پی سراب خواستهی او به آریزونا خواهم رفت چون خوب است آدم چیزی را در زندگی بخواهد. بدون خواستن زندگی بی معنی است. وقتی بی معنی است، بی مزه است. وقتی بی مزه است، کشدار است. خستهکننده است. با مردگی فرقی ندارد. با او خواهم رفت چون آدمهای کمی هستند که آنقدر با تمام وجودشان چیزی را بخواهند. چیزی غیر از پول. آدم ها پول میخواهند، پول زیاد. و بعد شهرت. شهرت. شهرت. و بعد چیزهای دیگری که تبلیغاتش را صبح تا شب میبینند: سکس، تنوع، و هر چه در زندگی لاکچری میشود خرید، سفر به ماه، چه میدانم، حتی عشق. ولی هیچ کسی را دور و برم نديدهام که دنبال هزارپای صحرایی بگردد. مثل این است که کنار شازدهکوچولو نشسته باشی و از تو بخواهد با هم به جستجوی گل سرخش بروید. با او میروم چون کار بهتری در این دنیا نیست. چون دنیای من کسل است و خالی از هر گونه خواستن با معنایی. چون مدتی با جستجوی هزارپا مشغول خواهیم شد...
روی مبل روبه روی من نشسته است. نگاهم روی پیچ نرم موهایش است که عامدانه از روی صورتش کنار نمیزند. این لجاجتِ جدیدش است. شیوه خاص او برای تثبیت خودش. "من هستم چون میتوانم با تو مخالفت کنم."
لبخند میزنم. میپرسد:" کی میریم؟"
"الان که نمیشه. باید اول پولامون رو جمع کنیم."
"آره، الان نه... تابستون ...خیلی مونده."
"تا همین تابستان خیلی مانده؟!"
"آره... هنوز خیلی مونده"
1. Paper Planes (Movie, 2014)
2. Gecko
3. Axolotl
4. Giant desert centipede