اردیبهشت ۰۲، ۱۴۰۰

آوریل ۲۰۲۱


یک تی‌شرت معمولی لازم داشتم. مال‌ها و مراکز خرید کالاهای غیر ضروری بسته است. آنلاین سفارش دادم. بعد از یک هفته ایمیل زدند که آماده است بیا تحویل بگیر. 
امروز آمدم. توی پارکینگ درندشت مال چند جا را مشخص کرده‌اند برای تحویل کالا. تلفن زدم به فروشگاه. مشخصات خودم و ماشین و محل پارک را دادم. همین پروسه‌ را آنلاین هم انجام دادم. پارکینگ مال تقریبا خالی بود. بعد از پنج دقیقه یکی از کارمندان ماسک پوشیده سفارشم را آورد دم ماشین. کارت شناسایی را از پشت شیشه نشانش دادم. او هم با دست علامت اوکی داد. در ماشین را به مدت دو ثانیه باز کردم،  تشکر کردم و بسته را تحویل گرفتم.
فکر کردم بده بستان‌ ما چقدر شبیه فیلم‌های قاچاق مواد مخدر است. 

از سوت و کور شهر در قرنطینه که بگذریم، زندگی جلوی در خانه‌ی ما در جریان است. درخت ماگنولیای کنار خانه سراپا غنچه شده است. سر و کله‌ی خرگوش‌ها لای بوته‌ها پیداست. همسایه حیاط پشتی تشک‌‌ صندلی‌های حصیری را در آفتاب پهن کرده. چهچه‌ بهاری سینه‌سرخ‌ها آدم را سرحال می‌آورد. بچه‌ها در میدان جلوی خانه دوچرخه‌سواری می‌کنند. امروز یک راکون دیدند. فریاد ذوق و هیجان‌شان به آسمان بود. مثل سهره‌ها و خرگوش‌ها اینها را هم نمی‌شود در بند کرد. پنج شش ‌تایی هستند. ماسک زده‌اند و با هم این طرف و آن طرف می‌دوند. پیرمرد و پیرزن روبه‌رویی هم، مثل لاله‌ها و نرگس‌های باغچه‌شان، به عادت هر سال دوباره پیدایشان شده.  جلوی در خانه‌شان می‌نشینند و بازی بچه‌ها را تماشا می‌کنند. از دور برای هم دست تکان میدهیم. دیروز همه‌ی بچه‌ها را به بستنی مهمان کرده بودند. بهار با سخاوت روی همه‌ی شاخه ها پهن شده و آسمان یکدست آبی است.

آوریل را دوست دارم؛ نیمی از فروردین و نیمی از اردیبهشت. باید راه بروم. این هوا را نمی‌شود از دست داد. هدفون را روشن می‌کنم. مهشید امیرشاهی با صدای گرم و گیرایش  از روی کتابش می‌خواند. نثرش جواهرنشان است. در جان آدم ذوق می‌جوشاند. اینجایش را گوش کن؛ وصف بساط شب‌چره در اطاق کرسی را می‌گوید : 

" روی لحاف كرسی چهل تكه، سفرهٌ كتان گلدوزی شده پهن بود. آجیل شور و آجیل شیرین در كاسه های نقرهٌ ملیلهٌ كار زنجان در وسط كرسی بود و در اطراف آن‌ها گلپرپاش و نمكدان و شیشهٌ آبغوره و سركه دالار و سكنجبین و ظرف پرتقال شهسوار و سینی سیب‌زمینی تنوری و قدح انار قوقوسی و قاب كاهوی پیچ و دیس باقلای پخته و كاسهٌ كوفتهٌ تبریزی را چیده بودند. " *

صحنه صحنه‌ی کتاب سرشار از تصاویر فضاها و نام‌های از یاد رفته‌ای است که امیرشاهی آنها را جاندار و ملموس کرده است. آدم‌هایش زنده و آشنایند.  مانده‌ام عجب که چرا از او نخوانده بودم. مگر می‌شود؟ 
 
به خانه که برمی‌گردم  هوا دگرگون شده. از آفتاب و آبی آسمان و آدم‌های توی کوچه خبری نیست. 

آوریل شیدایی است... مثل تو. گیج و سرگردان میان لطافت فروردین و شور اردیبهشت، برف می‌بارد...

خلاصه اگر از حال ما خواسته باشی خوبیم. میدانم سکوت و لجاجت تو هم چندان نمی‌پاید. بهار دیوانه است و برف قله‌های بلند را هم آب می‌کند.

ماندانا
آوریل ۲۰۲۱



*چهارپاره‌‌ی مادران و دختران، نوشته‌ی مهشید امیرشاهی، کتاب اول: عروسی عباس خان، تاریخ انتشار نوروز ۱۳۷۷، مارس ۱۹۹۸




عکس: ریچموندهیل، آوریل ۲۰۲۱









فروردین ۲۹، ۱۴۰۰

"زمان گذشت"

❊ برای فروغ فرخزاد که به ۴٠ سالگی نرسید

 "زمان گذشت"

زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
و زنی تنها از منتهای فصلی سرد رد شد.

بله!
راهش را کشید، و گذشت
گاهی هم آخر قصه‌ اینطور تمام می‌شود

اگر زن بماند و پوست بیندازد
اگر از پچ‌پچ های ترسان در ظلمت نترسد
زمان می‌گذرد
و او
آرام آرام
اشیا بیهده را در اجاقی می‌سوزاند
دوباره از پله‌های کنجکاوی خود بالا می‌رود
و روزنی می‌یابد
به آفتاب و پنجرهای باز
به تولد و تکامل و غرور


و بدین سان است
که کسی
می‌ماند.
ماندانا ج.

بهمن ۰۵، ۱۳۹۹

!The art of Iranian cuisine

 از موفقیت‌های امروز این بود که برای اولین بار خورش فسنجون پختم. کلی از دیشب برنامه‌ریزی کردم براش و اینقدر دستور آشپزی گوگل کردم و آنقدر بالای سرش ایستادم تا شد عین یک فسنجون واقعی. خوشمزه، خوش‌بو، با همون طعم ملسی که می‌خواستم، نه ترش و نه شیرین. با همون رنگ آشنای هوس انگیزی که می‌خواستم، عین همونی که عمه مینا می‌پخت، نه از اون قهوه‌ای تیره سوخته‌ها. خلاصه یک سور به رستوران‌های دور و بر زدم. ولی آنچه اولین فسنجان مرا قابل ثبت بر جریده عالم می‌کند، این است که بچه‌ها برای اولین بار، تأکید می‌کنم برای اولین بار، بالاخره فسنجان خوردند، آن هم بی نق و ناز. دلیلش هم مارکتینگ خوب بود؛ غذا را کشیدم و با افتخار اعلام کردم که:

"This is the art of Iranian cuisine!"
بهشون گفتم چقدر وقت صرف درست کردن این غذا شده. براشون تعریف کردم که این دومین باریست که در تمام عمرم فسنجون می‌پزم. بار اول حدود هفده، هژده سال پیش بود و غذایی که پختم هیچ شباهتی به فسنجون نداشت. همان شد که دیگر نپختم. براشون یک کم غذا کشیدم از ترس اینکه مثل قبل نگن چرا این این رنگیه، نمی‌خورم، دوست ندارم، فیلان، بهمان. نشستد و خوردند و در کمال حیرت من گفتند خیلی خوشمزه است و بیشتر می‌خواهند. حتی اینقدر علاقه‌مند شدند که سعی کردند مواد اولیه خورش را حدس بزنند. یک در هزار هم فکر نمی‌کردند توش گردو داشته باشد.
پسرک هفت ساله گفت: "با اینکه رنگش قهوه‌ایه و قیافه‌اش عجیبه ولی مزه‌اش خوبه."
پسرک ده ساله پرسید: "توش چی ریختی که اینقدر خوشمزه شده؟" گفتم"لاو!"
با شیطنت گفت:
"Uh! Love is so tasty!"

قرار بود امروز بچه‌ها با پدرشون بروند بیرون و من سه ساعت کار کنم. رفتند بیرون و سکوت و آرامش آنقدر دلچسب بود که دراز کشیدم روی کاناپه و همه‌ی سکوت را تو کشیدم.
بعضی روزها هم اینجوری می‌گذرد.

دی ۲۷، ۱۳۹۹

طاعون و سووشون

داستان‌های طاعون و سووشون هر دو در حوالی سال ۱۳۲۰ شمسی اتفاق می‌افتد (سال‌های پایانی جنگ جهانی دوم).

از سال پیش با شیوع کرونا، کتاب طاعونِ آلبر کامو دوباره خیلی مطرح و خوانده شده. من به طور تصادفی همان روزها سووشونِ سیمین دانشور را خواندم. هرچند موضوع اصلی سووشون درباره‌ی فرا‌گیری بیماری تیفوس (یا تب محرقه) نیست، اما تاثیر آن بر زندگی مردم شیراز و روستاهای اطرافش در جای جای داستان دیده می‌شود: تپه‌ی اجساد مرده‌ها، پر بودن بیمارستان و مریضخانه‌، ضدعفونی کردن با صابون گوگرد و جوشاندن لباس‌ها، و حال و هوای شهر در روزهای آخر جنگ جهانی، قحطی، گرسنگی، فقر و بیماری مسری مرگبار.

غرض به هیچ وجه مقایسه این دو کتاب -یا نعوذبالله این دونویسنده- نیست. درون‌مایه‌ی این دو رمان بسیار متفاوت است. فقط هم‌زمانی اتفاقات این دو داستان و معاصر بودن این دو نویسنده برایم جالب بود. شاید برای شما هم جالب باشد.

 

 

 

تولد

مرگ

درباره کتاب

تاریخ انتشار

 

آلبر کامو

 

(۱۹۱۳ م.)

۱۲۹۲ ش.

 

(۱۹۶۰ م.)

۱۳۳۹ ش.

 

 طاعون

همه‌گیری بیماری طاعون در شهر اوران الجزایر (از مستعمرات فرانسه)،  اعلام وضعیت قرنطینه و تعطیلی شهر در سال ۱۹۴۰ م. (۱۳۱۹ ش.)

 

(۱۹۴۷ م.)

۱۳۲۶ ش.

 

سیمین دانشور

 

۱۳۰۰ ش.

 

 

۱۳۹۰ ش.

 

سووشون  

وضعیت اجتماعی شیراز و حومه در سال‌های پایان جنگ جهانی دوم و فراگیری بیماری تیفوس

 ۱۳۲۰-۱۳۲۵ ش.

 

 

۱۳۴۸ ش.

 

کامو ۸ سال قبل از دانشور به دنیا آمده و طاعون ۲۲ سال قبل از سووشون منتشر شده.