تمام هفتهی پیش به خانم
دال فکر میکردم. فکر میکردم مگر میشود؟ چطور ممکن است؟ یعنی تا این حد؟
تا همین دیروز. همین دیروز
که داشتم بچهها را میبردم برایشان اسباببازی بخرم. ترنج محسن نامجو را گذاشتم. براساس قانون نانوشتهیی که همه از آن
آگاهند، مادری که بچههایش را میبرد اسباب بازی فروشی، از این حق و امتیاز ویژه برخوردار
است که در طول مسیر با خیال راحت موسیقی دلخواهش را گوش کند. مطمئن بودم غر نمیزنند
که «آهنگ فارسی نذار» یا «وات اِوِر ایت تِیکس رو بذار». همه
چیز عالی پیش میرفت. فکر میکردم خیلی تو
باغم و خیلی دارم با موسیقی حال میکنم . همینطور کیفور و غرق لذت بردن از
درایتمندی و جبروت مادرانهام و آرامش مطبوع
فضا بودم که پسرک هشت سالهام با ملایمت گفت:
«اون پیانوی اولش رو دوست دارم.»
نامجو داشت با صدای دورگهاش فریاد میکشید و
سازهای کوبهای و بادی به موازاتش میغرّیدند.
«کدوم پیانو؟ »
«همون پیانو که اولش زد.»
دوباره از اول پخش کردم. اول اولش یک تیکه خیلی
کوتاه و لطیف پیانو دارد. چطور تا حالا نشنیده بودمش؟ چطور یک بچهی هشت ساله با
این حساسیت گوش میدهد– آن هم به چیزی که موسیقی دلخواهش نیست؟ آن هم وقتی که من فکر میکردم تمام هوش و حواسش
جای دیگریست.
برای چندمین بار یادم آمد که من درست نمیشنوم.
گوشم به تفکیک صدای سازها عادت ندارد و صدای نُتها را درست تشخیص نمیدهم. هنوز
برای درست شنیدن باید شش دانگ حواسم را جمع کنم، باید تمرکز کنم و به چیز دیگری
فکر نکنم، باید به خودم یادآوری کنم که ''خوب گوش بده''.
و باز برای صدمین بار و هزارمین بار به یاد ظلم و محرومیتی افتادم که بر من و هم نسلانم روا شده و هنوز هم ادامه دارد: حذف موسیقی از برنامههای
درسی. حذف نیمی از صداها. ممنوعالتصویر کردن ساز و نوازندگان. لغو برگزاری کنسرتها.
حذف قسمتی از ذائقهی حسی و توانایی شنیداری ما. حذف ساز، حذف کشف احساس هزارتویی که موسیقی در
روح و جان انسان بیدار میکند.
همانجا بود که یکهو انگار خانم دال را فهمیدم.
یعنی درک کردم. خانم دال هم مثل من درست نمیشنود.
خانم دال از دبیران تحریریه
یکی از رسانههای مستقل خارج از کشور است که بنا بر نوشتههای خودش به دلیل مشکلات
سیاسی و فشار بر مطبوعات از ایران گریخته و جلای وطن کرده است. چند سالی است که
ساکن یکی از کشورهای اروپایی است و مدام در فیسبوکش مینویسد که چقدر خوب است که
کشور و خانهی جدیدش ''برای نوشتن اهمیت قائل است و به نویسندگان بها میدهد.'' همانطور
که مینویسد با ''همهی انواع سانسور'' مخالف است. هفتهی گذشته خانم دال یکی از
نوشتههای من با عنوان ''بگذار آفتاب به درون بتابد'' را در نشریهشان منتشر کرد و
تقریبا فردای همان روز به خاطر سوء تفاهمی شخصی – ظاهرأ ناشی از بیتجربگی من در کار نشر– مطلب را حذف کرد. البته بی آنکه به من خبر بدهد.
بدون هیچ گونه توضیح روشنی نوشته من محاکمهی صحرایی و حذف شد. پیغام فرستادم و توضیح
دادم و توضیح خواستم و هیچ جوابی دریافت نکردم.
از آن طرف دوستانی با من
تماس گرفتند که چرا لینک این نوشته کار نمیکند. از قضا پیشرفت تکنولوژی کار بعضی
رسانهها را در حذف و ادیت پس از انتشار راحت کرده، ولی هنوز رد پای کارشان به این
راحتیها از گوگل پاک نمیشود و لینک نوشته همچنان موجود است.
برای خانم دال نوشتم که
نوشتهها مثل آدمها جان دارند و حذف روش مسالمتآمیزی برای حل هیچ مسالهای نیست. ولی مشکل اینجاست که حسگرهای خانم دال دچار ضعف شده است. آنقدر بقول
خودش سانسور شده است و ''حذف
شد'' و ''ملغی شد'' شنیده است که وقتی در جایگاه و موقعیت حتی یک پله بالاتر قرار میگیرد خودش به حذفکننده
تبدیل میشود. مثل مادری که با تحقیر و توهین بزرگ شده است، و برای تربیت فرزندانش هیچ روش دیگری بلد نیست. خانم
دال در این چرخهی معیوب فرهنگی، خودش به ساز و کار حذف پیوسته است ولی نمیبیند.
حالا باید دوباره خودم را
جمع و جور کنم و به نوشتن ادامه بدهم. اینجا ''درمیانه'' است. اسم انگلیسی کانال
من – و وبلاگی که قرار است در آینده راه بیفتد – during
the during است.
ایدهاش وقتی به ذهنم رسید که به صحبتهای خانم گلن دویل Glennon Doyle نویسندهی آمریکایی گوش میکردم. گلن با موافقت همسر
سابقش کتابی دربارهی طلاقشان نوشته است. تمام حرف و کلامها، سوء تفاهمها و
مراحلی که با وجود دو بچه به طلاقشان منجر شده است را نوشته و صادقانه از درد
تنهایی و دستتنها بودن بعد از طلاق هم نوشته و مینویسد. ضمن صحبتهایش داشت میگفت
که آدمها هیچ وقت از ترسها و سرخوردگیهایشان حرف نمیزنند. آدمهای موفق، تازه
وقتی به آن قلهی موفقیت و پذیرش و اعتبار اجتماعی میرسند، جرأت پیدا میکنند که
دربارهی شکستهایشان بنویسند و از آن حرف بزنند. جامعه برای افتادن و بلندشدنهای
آدمهای معمولی ارزشی قائل نیست. فقط وقتی میتوانی به شکستها و ضربهخوردنهای
متوالیات ببالی، که بر آن فائق شده باشی. این شد که گلن
تصمیم گرفت با صداقت
تمام، از تمامِ احساسات بالا و پایینش در حین تجربهی آن احساسات بنویسد.
اینجا هم درمیانه است. من
در میانهی درمیانه ایستادهام.
https://t.me/duringtheduring
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر