"مامان، میشه با تو عروسی کنم؟": سوالی که به این شکل یا شکلهای دیگر از مادر پسرها یا پدر دخترها، در سنین ۳، ۴، یا ۵ سالگی در همهٔ فرهنگها و در سر تا سر دنیا پرسیده میشه. در این نوشته توضیح میدیم که چرا این سوال اینقدر رایجه، و پیش زمینهای ارائه میدیم که مادرها بتونن جواب درست و خوبی به پسرهاشون بدن. البته هرچند ما اینجا دربارهٔ رابطهٔ مادر و پسر صحبت میکنیم، همهٔ چیزهایی که میگیم دربارهٔ رابطهٔ پدر- دختر هم صدق میکنه. عقده ادیپ: زیگموند فروید برای توصیف آرزوی کودک برای ازدواج با پدر یا مادرش از اصطلاح عقده ادیپ استفاده کرده است. احساسات ادیپی در بچهها عمومیت داره و باید به عنوان یک مرحله مهم از رشد طبیعی اونها پذیرفته بشه. چرا کودکان همچین آرزویی دارن؟ تا قبل از سنّ سه سالگی اصلیترین کار عاطفی کودکان این است که احساس امنیت و احساس دوست داشته شدن بکنند، و درکی از هویت و اعتماد به نفس در اونها ایجاد بشه. در حواشی سه سالگی، بچهها شروع میکنند به فکر کردن درباره آینده. در عالم خیال پردازی وزشکار، آتش نشان، یا دکتر میشن، و مخصوصا نقشی که از همه بیشتر دوست دارن، پدر و یا مادر خانواده شدن است. بدون درک تمام موانع واقعی و اجتماعی تحقق این نقشه، چه کسی میتونه بهترین کاندیدای همسر آیندهٔ یک پسر بچه باشه جز مادر عزیزش؟ معنای ازدواج برای کودکان چیست؟: دور و بر سه سالگی، احساسات جنسی در کودکان آغاز میشه. کودکان در این سنّ یک آگاهی کلی دارن که یک رابطه خاص و جسمی نزدیک و خصوصی بین پدر و مادر وجود داره و این رابطه به نحوی با بچه دار شدن ربط داره، هرچند بدون مواجهه بی موقع از جزئیات این رابطه سر در نمیارن. بنابر این در تصور بچهها از ازدواج ته رنگی از سکس وجود دارد. رقابت ادیپی: مادر یک پسر بچه (معمولا) از قبل ازدواج کرده است. به همین خاطر بچهها والد هم جنس خودشون رو بزرگترین صد راه نقشه ازدواجشون میبینن! عقده ادیپی پسر شامل احساسات عاشقانه نسبت به مادرش و دلخوری از پدر عزیزش است که به خودش اجازه داده قبل از اون مادرش رو بگیره! فراتر از "مامان، با من عروسی میکنی": گرچه کودک ممکن است فقط یکی دو بار تقاضای ازدواج با پدر یا مادرش رو بکند، اما گذر از مرحلهٔ دیدن خودش به عنوان کسی که با یکی از والدین ازدواج میکند، تا رسیدن به مرحلهٔ دیدن خودش به عنوان کسی که با فرد دیگری خارج از خانواده ازدواج میکند، زمان زیادی طول میکشد. در واقع این گذار مستلزم یک تغییر اساسی در احساس خودش نسبت به خودش و آیندهاش است، که لازمهاش این است که کودک اعتماد به نفس داشته باشد که یک روزی دیگر به مراقبت والدینش نیازی نخواهد داشت. تصور یک جور آیندهٔ جدید، عجیب و هیجان انگیز است، اما ماتم از دست دادن رابطههای قدیمی و دوران کودکی را هم با خود دارد. برای همین، بچهها معمولا بین سنین سه تا شش سالگی به آرزوهای ادیپیشون فکر میکنن، هرچند ممکن است که بسیاری از این افکار حساس رو مخفی نگه دارن. چگونه به کودک جواب بدهیم: مامانها نباید بخندن یا سوال پسرشون رو کم اهمیت جلوه بدن. این سوال ممکنه برای بزرگسالان بامزه باشه، اما پسر کوچولو نمیخواد بامزگی در بیاره. پس موقعی که جواب منفی رو میشنوه و ناراحت میشه، سزاوار احترام و حمایت است. صرف این واقعیت که این سوال اغلب به طور غیر منتظره پرسیده میشود نشانه این است که کودک یک زندگی درونی دارد، موقعیت سنجی میکند، و مترصد فرصت مناسب است. چطوره یک جواب معمولی بدیم؟ منطقی است اگر مامان بگوید که اول با بابا آشنا شده. هم راست است هم جواب خوبی است اما همهٔ داستان نیست. بچهها از مرگ اطلاع دارند، حتا شاید از طلاق، و این جواب احتمال ازدواج و عشق جسمانی بین والد و بچه در آینده را به طور کامل از بین نمیبرد. به همین ترتیب اگر مامان بگوید که خیلی سنش زیاد است و پسرش کسی هم سنّ خودش را پیدا خواهد کرد، باز هم کمی امید برای بچه باقی میگذارد چونکه کودک ممکنه فکر کنه که میتونه به سنّ مامان برسه یا اینکه مادرش ممکنه در مورد اهمیت اختلاف سنی تغییر عقیده بده. بنابرین، مهم است که والدین بتونن به طور مودبانه (به خاطر داشته باشید که از شما خواستگاری شده!) با حرف یا رفتارشون نشون بدن که همچین ازدواجی هرگز عملی نیست، اما عشق مادر به فرزندش -به عنوان مادر و فرزند- همیشگی است. درسهای دورهٔ ادیپی: بچهها وقتی که در تخیلاتشون برای زندگی آینده بیرون از خانواده زمینه چینی میکنند درسهای بینهایت ارزشمندی یاد میگیرند. سالهای ادیپی فرصتی فراهم میکند تا بچهها عشق و نیاز، و محدودیتهای هر رابطه فرضی را یاد بگیرند. بچهها میاموزند که عشق لزوماً یک مؤلفه سکسی ندارد، و اینکه یک نفر میتواند به شکلهای مختلفی عشق بورزد، به دلایل مختلف، بدون اینکه این عشقهای مختلف از یکدیگر بکاهند. عشق مادر به شوهرش نباید با عشق او به فرزندش رقابت کند یا از آن بکاهد چرا که هر کدام از این عشقها نیازهای مختلفی از او را برآورده میکنند. بعلاوه، در حین اینکه کودک عشق خود و پدرش به یکدیگر را تجربه میکند در حالیکه ضمنا حسادت و تنفر نسبت به پدرش را هم احساس میکند، این مطلب گرانبها را یاد میگیرد که حتا روابط عاشقانه، پایدار، و امن نیز همیشه با عناصری از خشم، دلخوری، و حسادت همراه هست. و رابطهای که به این صورت باشد اشکالی ندارد. دست آخر، کودکان میتوانند یاد بگیرند که چیزهای بد یا اونجوری که به نظر اونها میاد چیزهای غیر عادلانه، مثل جواب منفی گرفتن از والدین، ممکنه اتفاق بیفته بدون اینکه تقصیر کسی باشه. دلیل اینکه بچهها و والدینشون نمیتونن ازدواج کنن به خاطر مشکلی در اخلاق و رفتار، افکار، یا کارهای بچه یا والدینش نیست. نباید به بچه گفت که چون فلان کار رو کرده یا چون فلان حرف رو زده نمیشه باهاش عروسی کنین. ارزش واقعی در همین است که مادر در جواب سوال چرای کودک میگوید "چونکه اینجوریه". چیزهای ناخواسته مدام در زندگی اتفاق میافتد بدون اینکه کسی مسول باشد. آرزو با واقعیت فرق دارد، و پیشامدها هم با چیزی که عادلانه است فرق میکند. مرحلهٔ ادیپی به بیشتر بچهها این امکان رو میده که برای اولین بار بتونن مساله عدالت رو از شانس و بد شانسیهای زندگی جدا کنند. امیدواریم که تونسته باشیم نشون بدیم چرا "مامان میشه من با تو عروسی کنم" سوال پیچیده و مهمی برای کودک است. کمک والدین به کودک برای پذیرش واقعیت، کودک رو تقویت میکنه تا با پختگی و اعتماد به نفس بیشتری با زندگی روبرو بشه. |
*منبع:
این متن ترجمهٔ ناشیانهٔ من است از: http://www.lucydanielscenter.org/page/mommy-can-i-marry-you |