مادر شدن در غربت یعنی اینکه وقتی بچه ات همه همش یک ماه و نیمه است هییییچ جائی رو نداری بری الا مال! اون هم تو این هوای سرد که حتا پیاده روی هم نمیشه رفت. خونهٔ مامان و خواهر و مادر شوهر و برادر شوهر و این حرفا که نداریم بریم. کسی نیست که یه کاسه آش بپزه بیاره با هم بخوریم. چند تا دوست داریم که اونا هم همه اومدن ما رو دیدن و ما هم رفتیم دیدیمشون حالا هی هر هفته هر هفته که نمیشه بریم خونهٔ هم! ماندانا میمونه و شوهرش و ۲ تا بچه اش! حالا که تجربه بچه داریمون خوب شده و با بچهٔ دوم راحت تر میتونیم بریم بیرون، بچهٔ اول هی داد میزنه این روزا. یعنی همهٔ حرفاشو با جیغ میگه. ولوم صداش یکهویی چند درجه رفته بالاتر. شاید فکر میکنه که شنیده نمیشه. یعنی ما دو نفر از صبح تا شب یک بند باید بهش توجه کنیم. تا ما دو تا میأیم با هم حرف بزنیم، بچهٔ اول احساس میکنه که ما چرا با اون حرف نمیزنیم. عملا گاهی اوقات یک داستان ساده کوچیک برای هم نمیتونیم تعریف کنیم تا هر دو تا بچه بخوابن و اون هم یعنی ما دیگه از خستگی مردیم. گفتم فکر نکنین ۲ تا بچه داشتن یعنی همین عکسای گوگولی مگولی که از ما میبینین و به به چه آرامشی و چه کیفی و چه لذتی. یک وقتایی هم هست (که تقریبا هر روز هم پیش میاد) که میخوایم سرمونو بکوبیم به دیوار! یعنی شال و کلاه میکنیم میریم بیرون بعدش بچهٔ اول همش تو ماشین شعر میخونه یا آهنگ میسازه و یا با صدای بلند هیجان زده میشه به نحوی که بخواد بچهٔ دوم رو بیدار کنه و ونگشو در بیاره. توی مال هم که مرد باید بچهٔ اول رو ببره اسب سواری و ماشین بازی و پله برقی سواری، و من هم با کالسکه میرم دور میزنم. یعنی با هم نمیتونیم باشیم. بعدش ۴ تایی یک جائی میشینیم و یک چیزی میخوریم (که با الطاف بچهٔ اول بیشتر کوفت میکنیم تا اینکه بخوریم) و بعدش بچهٔ دوم بیدار میشه و من میرم در اتاق مخصوص مادران (در قسمتی از توالت بانوان) میشینم بچه شیر میدم و پوشک عوض میکنم و مرد با بچه اول توی مال دور میزنن. این هم از با هم بودن ما! البته، میدونم که این نیییییییییییز بگذارد ولی اینو نوشتم قابل توجه اون دوستانی که میگن "تو با این بچه دار شدنت همه رو وسوسه کردی که بچهٔ دوم بیارن" ... بعدش نگین که گولتون زدم ها! |
آبان ۲۵، ۱۳۹۲
هنر می جمله بگفتی عیبش نیز بگو!
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
تیکه ی اول متنت همون حفره ی خالیه. امروز داشتم فکر می کردم مامان ها برای دیدن بچه ها به اجازه نیاز دارن! اونم اجازه ی سفارت!
پاسخحذفتیکه ی دوم! اولا که خندیدم! دوما هم چون تک بچه بودم والا نمی دونم چه حسی داره که آدم موهاشو بکنه از این که یه بچه جدید اومده تو خونه. این یکی رو رسما باید تجربه کرد تا بشه در موردش نوشت!
دقیقا. من از این حفرههای خالی زیاد دارم. بچه که آمد واضح تر هم شد. دوستانی که ایمیل زدند هم همه حرف تو را گفتند که هم خندیده اند و هم ناراحت شده اند. من دوست دارم همیشه قسمتهای خنده دار را هم نشان بدهم :)
پاسخحذف