مهر ۱۱، ۱۳۹۲

تجربهٔ روز هشتم: اکسیر شیر افزا

امروز به وضوح فهمیدم که آمدن شیرم فقط به شرایط جسمی خودم و اینکه چی‌ میخورم و چقدر می‌خوابم زیاد بستگی نداره، بلکه رابطه مستقیم داره با خوشحالی‌ هر دو بچه. به خصوص بچهٔ بزرگتر! 

بعد از یک هفتهٔ سخت برای همه مون، امروز برای اولین بار بعد از زایمان رفتیم بیرون برای بچهٔ کوچولو خرید کردیم و بعدش رفتیم دنبال بچهٔ بزرگتر مهد کودک. منو که دید چشمش برق زد از خوشحالی‌ و دوید به سمتم و فریاد زد مامان! با یک لبخند گنده! توی سال گذشته هیچ وقت اینقدر از دیدنم خوشحال نشده بود. مثل اینکه مامانشو پس گرفته باشه! با هم که سوار ماشین شدیم، بچهٔ بزرگ و بچهٔ کوچیک نشستن کنار هم توی کار سیت هاشون. همونجوری که من همیشه تصورشو می‌کردم. اولین باری که خانواده جدید ۴ نفرهٔ ما با هم سوار ماشین شدیم. درک شادی اون لحظه شاید برای خیلی‌‌ها عجیب باشه. اما مثل تحقق‌ یک رویا بود برای من. یک رویای شیرین. در یک لحظه و یکهو سینه‌هایم پر شد از شیر! طوری که کاملا حسش کردم. برای اولین بار بعد از ۱۱ سال زندگی‌ بی‌ فک و فامیل در کانادا ، یک دفعه این دو تا فسقلی که مجموع سنشون به ۴ سال هم نمی‌رسه منو صاحب یک خانواده کردن!  خانواده‌ای که که موقتی و ویزیتور‌ی نیست! خانواده‌ای که دوستش دارم و میدانم که با من میماند.

۲ نظر:

  1. kheili khub bud kheili khoshhalam. az man ke gozasht vali ba in tarifat delam yedafe chand ta bache ba ham khast . mit

    پاسخحذف
  2. بسیار خوشحالم برات. امیدوارم من هم یک روز خانواده ام را داشته باشم.

    پاسخحذف