مینشینم روی تخت سمت راست تو ... یواش دست کوچولوتو میگیرم. نفسم حبس میشه. یه نفس بلند میگیرم و شروع میکنم به گرفتن ناخن هات! الان دفعهٔ چهارمه که ناخنتو میگیرم. تقریبا هر هفته یکبار. زیاد طولی نمیکشه اما برای من مثل یک ساعت طولانی میگذره. بیدار که نمیشی نفس راحتتری میکشم. به خودم میگم فوقش اگه بیدار شد بهش شیر میدم، چیز خاصی که اتفاق نمیفته (به خودم دلداری میدم ؛) ). بعدش چند دقیقه صبر میکنم. آروم و بیصدا کنارت هستم و نگاهت میکنم. فکر کنم یک ربع به همین حالت میگذره.توی خواب یه لبخند شیرین میزنی. مثل فرشتهها. دلم قوی میشه. آروم پا میشم. میام اون ورت میشینم ...سمت چپ. ناخنهای این دستت رو هم میگیرم. چشماتو باز و بسته میکنی. قلبم میاد توی دهنم! اما دوباره میخوابی. سخترین قسمت اینه که هر ناخنی رو که میگیرم قلبم میره که نکنه اشتباهی دستتو گاز بگیره ... کار که انجام شد نفس راحتی میکشم و پا میشم. این دفعه هم به خیر گذشت! دوستت دارم کوچولوی بامزه. |
خرداد ۱۲، ۱۳۸۹
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر