دختر نوجوانِ ۱۳ ساله، همه جای دنیا عاشق میشود.
ولی همه جای دنیا، هر نوجوانی، هر بچهای که از خانه فرار کند، از قبل هزار بار مُرده است.
گیرم که حتی دخترکِ ۱۳ ساله عاشق مرد ۳۵ ساله هم بشود. بچهای که دنبال دست نوازش میگردد، در آستانهی سرگیجهآورِ بلوغ هر چیزی را با عشق اشتباه میگیرد.
ولی مردی که با او فرار میکند، در همه جای دنیا مجرم است. نه تنها به جرم دزدیدنِ معصومیت و اعتماد و رؤیاهای دخترک، که به جرم تجاوز به انسانیت.
قاضی، قاضی! مسئول اجرای عدل و عدالت! مطابق قانون بچه را علیرغم درخواست و خواهش او، به پدرش تحویل میدهد. به کانون گرم خانوادهای که از آن فرار کرده بود. و هنوز میگوییم هر قانونی از بی قانونی بهتر است؟
پدر! مردی بالغ نشده و رشد نکرده، مردی که از قانون گله تبعیت میکند، بچهاش را با دستهای خودش کشته است. حالا هر روز صبح با همان دستها صبحانه میخورد، ناهار میخورد، با مردُم دست میدهد، و شب در همان خانه میخوابد.
از مادر هیچ نمیدانیم. نبوده. غایبِ قرنهاست.
خواهرها و برادرهای کوچک و بزرگ رومینا، در همان خانه، کنار جای خالی او، بر سفرهی پدر غذا میخورند، داس او را تمیز میکنند، جای خواب او را میاندازند، و از این به بعد خوب میدانند برده های قانونی او هستند.
حالا قانون با بهزیستی کشمکشی روی کاغذ خواهد داشت. جناب فلان با مهر و احترام به عالیجناب بهمان نامهای خواهد نوشت. حالا فعالان حوزه کودک در محدوده قانونیشان که صدایش تا سر کوچهشان هم نمیرسد دوباره اعتراضهایی خواهند کرد. و کسی چه میداند شاید چند نفرشان هم دستگیر و محاکمه شوند.
و تا اطلاع ثانوی، خواهران و برادران رومینا، چون روحهای سرگردانِ وحشت زده، به تنها روشی که ادامهی زندگی با آن ممکن است متوسل خواهند شد: پذیرش اینکه رومینا اشتباه فاحشی کرده بود و قانونِ بر حقّ سنت در قبیلهی آنها به همّت پدر اجرا شده است.
و عشق... هاه! عشق و آزادی...همچنان با هم تاب میخورند در بیشههای خیلی دور.
و همین فردا شب زیر نور همین ماه رومینای دیگری میمیرد.
#رومینا_اشرفی
#رومینا_اشرفی