دی ۰۳، ۱۳۹۷

ای حافظ شیرازی، تو که دانای هر رازی، مار پیتون بهتر است یا ...

شب یلدا برای بچه‌ها سفره پهن کردیم. سفره‌ی ما ساده بود شامل هندوانه و انار دانه کرده، بستنی و چیپس. تمام چیزهایی که دوست دارند. سفره را پای درخت سبز و آذین‌شده‌ی کریسمس پهن کردیم. باصفاتر شد. بچه‌ها اول بستنی خوردند، بعد هندوانه، بعد انار، بعد هم چیپس. باورشان نمی‌شد این چیزها در کنار هم مجاز باشد -خب به این می‌گویند تبلیغات و بازاریابی موفق. بعد گفتم: «حالا می‌خواهیم فال حافظ بگیریم.» پرسیدند: «یعنی چی؟» گفتم: «یعنی یک آروز می‌کنید، برای چیزی که دوست دارید. بعد از حافظ سوال می‌کنیم که آیا خوبه این کار را بکنیم یا نه.» پرسیدند: «حافظ کیه؟» گفتم: «کسی‌ست که این شعرها را گفته و مردم سالهای سال است که با این شعرها فال می‌گیرن. یعنی سوال‌شون رو می‌پرسن. چون حافظ جوابهای خیلی خوبی به سوالهای آدمها میده.»

قرار شد از کوچیک به بزرگ شروع کنیم. به رایکای پنج ساله گفتم «یک آروز کن.» رایکا فیلش یاد هندوستان کرد و خیلی جدی گفت: «من برای کریسمس مار پیتون می‌خوام.» با رایکا نمی‌شود شوخی کرد و بهش گفت خب حالا بیا فال بگیریم تا ببینیم چی می‌شه و بعدش حالا یک کاریش می‌کنیم. زد و حافظِ رندِ اغواگر، نظر مساعد داشت. مثلا گفت ''کز این بهتر نخواهد شد''، بچه‌ها تا این حد فارسی را که می‌فهمند. آن وقت چه جوری قضیه را جمع وجور کنم؟ بهش گفتم: «ولی تو چیزهای دیگه‌ای برای کریسمس خواسته بودی که همون‌ها را هم برات گرفتیم و حالا همه‌شون زیر درخته.» لب‌شو غنچه کرد و اخم کرد و گفت: «ولی من واقعا مار پیتون می‌خوام!» یک قابلیتی هم داره که فورا بغض میاد توی صداش – نه از آن بغض‌‌های الکی، بلکه خیلی واقعی. یک غم عمیق هم آمد توی چشمهاش. یعنی من را در جا شهید کرد. می دانم مار دوست دارد و اصلا شوخی نمی‌کند. خریدن مار، فقط یک هوس گذرا نیست. آن مارهایی که روز تولد من یا پدرشان دور گردن‌مان می‌اندازند، از نشان شوالیه و خرس طلایی با ارزش‌تر است. مار، دیپلم افتخار است. من روز تولدم یک مار سبز دو متری پارچه‌ای هدیه گرفتم، و پدرشان یک مار بوآی مشکی-طلاییِ پلاستیکی برای تولدش از بچه‌ها کادو گرفت. گفتم: «نمی‌شه آخه واقعا خطرناکه» و داستان غم‌انگیز آن دو برادر هم ولایتی کانادایی که همین چهار پنج سال پیش مار خانگی‌پدرشان نیش‌شان زده بود و هر دو را در خواب کشته بود، برایشان تعریف کردم. رادین، پسرک هشت ساله‌ام، گفت: «ولی مامان مار پیتون نیش نمی‌زنه چون اصلا زهر نداره!» گفتم: «پس چه جوری طعمه‌ها شو می‌کشه؟» گفت: «محکم دورشون می پیچه تا نفس‌شون بند بیاد و خفه‌شون می‌کنه.» گفتم: «وقتی می‌کشه چه فرقی می‌کنه چه جوری باشه؟» گفت: «من ترجیح میدم زهری در کار نباشه.» گفتم: «من هم ترجیح میدم مرگی در کار نباشه.» گفت: «ولی مامان! وقتی مار پیتون دورت می‌پیچه اگه نفس نکشی اون فکر میکنه مُردی و وِلت می‌کنه. بعد میتونی زود فرار کنی.» گفتم: « بابا جان! ولم کنید! من مار نمی‌خرم.» دوباره یادآوری کردم که همه کادوهای کریسمس را قبلا خریده‌ایم و زیر درخت است. رایکا گفت: «پس به جاش برای عید نوروز سوسمار بخریم.» رایکا گفت ''لیزارد'' بخریم. فکر می‌کنم مارمولک برای معادل لیزارد خیلی کلمه کوچک و ناکافی‌ای است، سوسمار به منظورش نزدیک‌تر است. گفتم: «نمی‌شه.» گفت: «می‌ذارمش توی قفس.» نگاه ملتمسانه‌اش کماکان در کار سوراخ کردن قلب من بود. گفتم: «امکان نداره.» گفت: «پس گربه ...» گفتم: «من نمی‌تونم.» گفت: «سگ ...» گفتم: «خب، ... خب بذار از حافظ می‌پرسیم.» و شروع کردم: ''ای حافظ شیرازی، تو که دانای هر رازی، فال رایکا را خوب بگو!'' کتاب را دادم دست رایکا، گفتم یک جای کتاب را همین‌جوری دل‌بخواهی باز کند. نفری یک بوس کوچولو هم به حافظ دادیم. رایکا کتاب را باز کرد. شعر عاشقانه بلندی آمد ''در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع''. می‌ترسیدم حوصله‌شان سر برود. هدف فقط آشنا کردن بچه‌ها با آهنگ شعر حافظ بود و مراسم شب یلدا، دریغ از یک کلمه‌ی مأنوس و مرتبط. تند تند خواندم تا رسیدیم به این مصرع ''در شب هجران مرا پروانه‌ی وصلی فرست''. به رایکا گفتم: «حافظ می‌گه به جاش پروانه بگیر!» با آرنجش تکیه زده بود به پای من. آرنجش را توی پایم فشار داد. گوشه‌ی لبش کج شد. گفتم: «خب، خب، هنوز تموم نشده» و شاهد غزل را هم خواندم که توش کلمه‌ی بلبل داشت. گفتم: «می‌گه بلبل هم خوبه.» پرسید: «بلبل چیه؟» گفتم: «پرنده است.» خوشش آمد. در نهایت رضایت داد چون کادوهای درخواستی برای کریسمس را خریده، پس برای عید نوروز پرنده بخریم. بعد نوبت رادین شد. گفت: «حالا از حافظ بپرسیم برای عید نوروز تخت‌خواب دوطبقه بخریم یا نه؟» بچه‌ام خیلی صبر کرده بود برای نوبت مشاوره.

 حالا خودمانیم ای خواجه حافظ شیرازی! تو که محرم هر رازی، در این هفتصد سال اخیر، چند نفر درباره‌ی خرید جک و جانور خانگی باهات مشورت کرده‌اند؟ نه، بالا غیرتا خیلی دلم می‌خواهد بدانم کسی تا به حال درباره‌ی خرید مار پیتون ازت سوال کرده بود یا نه؟ کمی بار خاطر لطیفت سبک نشد وسط آن همه فال عاشقانه‌ی دیشب؟ کنار سفره‌ی ما ''سرت کمی مست و دلت کمی خوش'' نشد؟


۲ نظر:

  1. پاسخ‌ها
    1. گلدن عزیزم، من همین حالا اینو دیدم. سال نوی خیلی خوبی داشته باشی.

      حذف