شاید
تصمیم به مهاجرت با وجود بچه، به همان اندازهی تصمیم به بچهدار شدن سخت
باشد. تصمیمی که راه برگشت از آن آسان نیست. هیچ کس جام جهاننما ندارد و نمیتواند
آینده را پیشبینی کند. در عین حال پدر و مادرها ناچارند تقریبا هر روز برای آینده
فرزندانشان – گرانبهاترین افراد زندگیشان – برنامهریزی کنند و تصمیم بگیرند.
در چند سال اخیر که موج مهاجرتها از ایران شدیدتر شده است، دوستان زیادی تماس گرفتهاند و دربارهی شرایط زندگی در کانادا پرسیدهاند، مخصوصا کسانی که بچه دارند. اکثرشان میگویند تصمیم سختی است ولی به خاطر آیندهی بچهها باید زودتر اقدام کنیم.
پاسخ دادن به این سوال هم سخت است. به نظر من
مهاجرت مثل ازدواج یک تصمیم خیلی شخصی است. همانقدر ریسک دارد. هیچ کس نمیتواند
آسایش و خوشبختی شما را ضمانت کند. برای یک عده عالی است، و با روحیه و شرایط عدهی
دیگری سازگار نیست. نمیخواهم تصور نادرست یا ناکاملی از زندگی در کانادا به کسی بدهم. نه دوست دارم کسی را به مهاجرت
تشویق و ترغیب کنم، و نه دوست دارم از مهاجرت بترسانم یا رأیشان را بزنم. مهاجرت به خاطر آیندهی بچهها،
برای کسانی مانند مادر امید کردستانی (از مدیران ارشد گوگل و توییتر) و یا مادر مریم منصف (جوانترین وزیر کنونی کانادا)
احتمالا بهترین ریسک زندگیشان بوده؛ ولی در عوض مادران و پدران دیگری هم هستند که
شاید هر روز از کردهی خود پشیماناند، داستانشان درغربت پر آب چشم است و سرانجامِ
سخت و غمانگیزی داشته که به افسردگی و یا انزوای جگرگوشهشان منتهی شده است.
اگر نه خیلی خوشبین باشیم و نه خیلی
بدبین، کانادا برای بچهها جای بسیار خوبی است. زندگی در کانادا بیشک به
استانداردهای قابل قبول دنیای امروز نزدیکتر است و قابل مقایسه با وضعیت موجود در
ایران نیست. محیط جامعه سالمتر و قانونمندتر است. سایهی مدام جنگ و تحریم و بیثباتی
بالای سر این کشور نمیگردد. امکانات آموزشی و پرورشی در همهی زمینهها از علوم
تا هنر و ورزش بسی مهیاتر است. کانادا
کشور آرامش و امنیت است. اما دوباره میگویم
که این حرفها همهاش حکم کلی صادر کردن است.
هر کدام از مهاجران داستان خاص خودشان را دارند. مخصوصا که مهاجران ایرانی
کانادا، نمونه متوسط جامعه ایران نیستند، معمولا از اقشار تحصیل کردهتر و مرفهتر
جامعه ایرانی هستند که سطح زندگیشان در ایران از سطح زندگی معمولی و عادی جامعه
چند پله بالاتر است، هم از لحاظ فرهنگی و هم از لحاظ مالی.
مشکلات رایج در ایران را که همه تا حدودی میدانیم.
از ابتداییترین و اساسیترین چیزها مثل هوای آلوده شروع میشود تا مشکلات بنیادی
فرهنگی و سیاسی و اقتصادی. این مشکلات را شما بهتر از من میدانید. من از چیزهایی
مینویسم که اینجا میبینم.
گذشتن از سالهای اولیه مهاجرت برای هیچ کس آسان
نیست. مهاجر مثل آن چند ضلعی دندانهداری
است که مدام به این ور و آن ور میخورد، گوشههایش ساییده میشود و سمباده
میخورد تا روی غلتک بیفتد. بنابراین بسته به تصورات و توقعاتی که از زندگی در
کانادا دارید، حین این بالا و پایین شدنها ممکن است دچار حس سرخوردگی و پشیمانی
هم بشوید.
مشکل اصلی و اولیه اکثر مهاجران تازه وارد، مساله
کار و درآمد است. حتی کسانی که پسانداز مالی نسبتا خوب و یا منبع درآمدی در ایران
دارند، این روزها با بالا رفتن قیمت دلار
و نامشخص بودن وضعیت اقتصادی ایران با مشکلات پیش بینی نشدهای مواجه شدهاند. از
طرفی برخی با تحصیلات و سابقهی کاری خیلی خوب وارد کانادا میشوند ولی از قبل نمیدانند
شرایط کاری در اینجا چگونه است. از این میان برای مثال پزشکان از زمرهی کسانی هستند
که شرایط کاریابی در رشتههای مرتبط برایشان به مراتب سختتر است، چون ورود به سیستم
خدمات پزشکی و درمانی کانادا شرایط و امتحانات ویژهای دارد. هنرمندان هم جزو گروهی هستند که برای
ورود به بازار کار در رشتهی تخصصی خودشان معمولا با چالشهای بسیاری مواجهند.
مهاجرانی که برای پیدا کردن کار دلخواه و درآمد کافی – برای لذت بردن از زندگی در
کانادا آنجوری که انتظارش را داشتند – با مشکل مواجه میشوند، متاسفانه با طولانی
شدن این وضعیت روحیه امیدوار اولیه خود را از دست میدهند و تمام اینها روی وضعیت
زندگی بچهها تاثیر میگذارد. امروزه خیلی از خانوادهها ناچارند به دنبال کار و
درآمد از شهرشان به شهر دیگری کوچ کنند و یا یکی از والدین برای مدتی برای کار به شهر
دیگری برود ، ولی این شرایط برای بچهای که خودش به عنوان یک تازه وارد با چالشهای
مهاجرت –یادگیری زبان، فرهنگ ، پیدا کردن دوستان جدید، و از دست دادن محبت و حمایت
مادربزرگ و خاله و عمو– مواجه است بسیار سختتر است.
مشکل دیگری که بارها دیدهام این است که بعضیها
فکر میکنند زبان انگلیسی را همین جا و ''در محیط'' سریعتر و راحتتر یاد خواهند
گرفت. برای همین تا وقتی که در ایران هستند برای تکمیل مهارتهای زبانیشان وقت صرف
نمیکنند. توصیهی اکید این بندهی حقیر (بر مبنای مشاهداتم) این است که در حد
متوسط زبان محاورهای و نوشتاری بلد باشید. آدم میخش را با زبان میکوبد. مدرک
تحصیلیتان هر چه باشد، اگر نتوانید در حد خرید گوشی و سرویس موبایل یا ثبت نام
بچه در مدرسه کارتان را راه بیندازید، به سختی جزو قشر باسواد جامعهی جدید محسوب
میشوید. از طرفی وقتی پایتان رسید اینجا، بدوبدوها شروع میشود و دیگر نه وقت
چندانی برای یادگیری زبان میماند و نه انرژی چندانی. درست است که شمار ایرانیان در شهرهای بزرگی نظیر تورنتو آنقدر زیاد شده که برای رفع و رجوع کارتان درمانده نشوید، ولی برای حفظ روحیهی
خودتان هم بهتر است زبان را خوب بلد باشید. اگر بخواهید دنبال کار بگردید که تسلط
به زبان (محاورهای و تخصصی) واجب و الزامی است.
مشکل مهم دیگر دوری از خانواده و دوستان
است. مهمترین و اولین چیزی که آدم با
مهاجرت از دست میدهد، پشتوانه و اعتبارش است. پشتوانه، حضور حامی و دلگرم کنندهی
خانواده و دوستان است. حمایتهایی که گاهی آنقدر بهش عادت میکنیم که به چشممان
نمیآیند. وجود دوستی که با هم یک چای بخورید و دلتان باز شود. یا فرد مورد
اعتمادی که اگر یک روز سر کار گیر کردید و ناچار شدید کمی بیشتر بمانید بتواند بچه
را از مدرسه بگیرد یا اگر مریض و بستری شدید بتواند دو روز از بچهی شما مراقبت
کند. بزرگسالان تحمل بهتری دارند، ولی بچهها
با توجه به سنشان، نیازهاشان، و وابستگیهای عاطفیشان مدتی بعد از مهاجرت احساس
تنهایی خواهند داشت. حال اگر شرایط والدین به گونهای باشد که ساعتهای طولانی سر
کار و از خانواده دور باشند، تامین این نیازهای روحی و عاطفی برای فرزاندانشان سختتر
هم خواهد بود.
اعتبار، وجههی اجتماعی است. وجهه و اعتباری که
سالیان سال با تلاش در محل کار و زندگی برای خود ساختهاید را با مهاجرت یک جا و
یک شبه از دست خواهید داد. باید همه چیز را از نو بسازید: از ساختن روابط و
دوستان جدید گرفته تا اثبات تواناییهایتان در محیط کار و جامعه جدید. یکی از
دلایلی که مهاجرت معمولا برای افراد زیر ۳۰ سال راحتتر است همین است که هنوز برای
ساختن اعتبارشان آنقدر عرق نریختهاند. دل کندن از تمام مقام و موقعیتهای اجتماعی
و دوباره شروع کردن از صفر (یا از پایین) کار آسانی نیست. روحیه بسیار مقاومی میخواهد.
چیزی که امید کردستانی در سخنرانی معروفش در دانشگاه سن خوزه از آن به عنوان ''روحیهی خوشبین و امیدوار مهاجران'' یاد میکند.
از دست دادن پشتوانه و اعتبار بعد از مهاجرت شاید
به نظر بدیهی بیاید ولی از جمله چیزهایی است که به نظر من فقط با تجربه میتوان
درکش کرد. مثل بادهای سرد و سوزناک کانادا در هوای منفی ۲۰ درجه. شبی که برای آمدن
به تورونتو به فرودگاه مهرآباد میرفتیم اوایل زمستان بود. چند تا از دوستانم به
شوخی پنجرهی ماشین را پایین کشیدند تا باد سرد به سر و صورتم بخورد و برای هوای
سرد تورونتو آماده شوم. هنوز هر وقت یادم میآید خندهام میگیرد، فقط با تجربه
عملی میتوان فهمید که ۲۰ درجه زیر صفر یعنی چه.
فریبا وفی در کتاب جدیدش «بی باد، بی پارو» چند
داستان کوتاه درباره مهاجران دارد. به نظرم بی باد، بی پارو راندن قایق زندگی از
بهترین عنوانها باشد برای بیان حال مهاجران. همیشه یک چیزهایی را از دست میدهیم تا چیزهای
دیگری به دست بیاوریم. یادمان باشد روحیه مقاوم و خوشبینمان را تحت هر شرایطی حفظ
کنیم.
مهاجرت پدیدهی دنیای امروز است. خواه ناخواه و نرم
نرم در اطرافمان پیش میآید؛ حتی اگر از جایمان تکان هم نخوریم. مثل پدر و
مادرهایی که هر کدام از بچههایشان یک گوشهی دنیاست. مثل همسایه کانادایی تبار
من که جد اندر جدش ساکن آلبرتا بودهاند ولی به خاط کار به تورونتو مهاجرت کردهاند
و بچههایش مثل بچههای من از نعمت نزدیکی
به خاله و عمو و مادربزرگ محرومند. شاید این دوری و دست تنهایی و از دست دادن و
ساختن دوبارهی رابطهها خیلی ترسناک و عجیب نباشد. راهکارهای زندگی امروز متفاوتاند.
ولی همه چیز بستگی دارد به شرایط، روحیات،
نیازها، و شدت و حدت وابستگیهای شما. بچهها معمولا خیلی زود زبان یاد میگیرند،
با فرهنگ اینجا اخت میشوند، و گلیم خودشان را از آب میکشند بیرون. فقط وقتی میگویید
به خاطر آیندهی بچهها حاضرید از همهی
چیزهایی که دوست دارید دست بکشید لطفا کمی دقیقتر فکر کنید. بچههای کوچکتر در
کنار آرامش و شادی والدینشان خوشحالترند. آنچه برای بچهها مهمترین است حضور
گرم و شاد و مهربان خودتان است. بچهها زودتر تطابق میپذیرند، شما چقدر مطمئناید
به انعطاف پذیر بودن خودتان؟
اینکه کسی در شرایط مشابه شما مهاجر موفقی شده
است، خبر خوبی است و مایهی دلگرمی است اما نمیتواند سند و گواه قطعی بر موفقیت شما
هم باشد. و یا برعکس. ناموفق بودن دیگران دلیلی بر عدم موفقیت شما نخواهد بود. تعریف
موفقیت از دید آدمهای مختلف متفاوت است. شرایط و روحیات خاص خودتان را فقط شما میدانید
و بس. کما اینکه دوست من که از دید همه مهاجر موفقی بود (دید همه معمولا شغل و
درآمد را میبیند) در همین بحبوبهای که همه دارند سینه خیز و با چنگ و دندان از
ایران خارج میشوند برگشت ایران. دلایل خودش را داشت.
مهاجر موفق از دید من کسی است که اینجا را خانهی
خود میداند. تصمیمش را گرفته، عزمش را جزم کرده برای ماندن و ریشه دواندن. اینجا
را دوست دارد. در شک مدام میان ماندن و رفتن دست و پا نمیزند. از زندگی کردن میان
مردم هفتاد و دو ملت دیگر راضی است و خودش را عضوی از این جامعهی رنگارنگ میداند.
در
پایان، پیشنهاد میکنم یک لیست برای خودتان درست کنید و ببینید از چه چیزهایی خسته
شدهاید و دلایلتان برای مهاجرت چیست. از چه چیزی میخواهید فرار کنید. لیست دیگری
هم بنویسید از تصور و انتظاراتتان از زندگی در محیط جدید و بعد از مهاجرت. چه میخواهید
به دست بیاورید یا تجربه کنید؟ چه چیزهایی در ایران غیر قابل تحمل و یا سخت است، چه
چیزهایی را بعد از مهاجرت از دست خواهید داد و در مقابل چه آیندهای برای خودتان (و
فرزندانتان) میبینید. تا چه حد توان و روحیهی شروع کردن دارید، از چه چیزهایی
میتوانید بگذرید و چه بهایی برای به دست آوردن چیزهای جدید حاضرید بپردازید. تسلط
تان به زبان انگلیسی یا فرانسه چقدر است. دوست خوشفکری داریم که همیشه میگوید لیست اول را یک جایی برای خودتان نگه دارید و
بعد از مهاجرت، وقتی شرایط آنقدر سخت شد که به تصمیم خودتان لعنت فرستادید (چون
حتما چنین روزهایی پیش خواهد آمد) لیست را
نگاه کنید تا یادتان بیاید که ایران همهاش محبت دوست و فامیل و کشور گل و بلبل
نبوده، دلایلی داشتید برای مهاجرت و رویاهایی
برای رسیدن. یک کار دیگر هم بکنید. از
اینترنت نهایت استفاده را ببرید. لیست دوم (لیست آمال و آروزها) را مورد به مورد
بررسی کنید و امکان تحققش را بسنجید.
من شخصا معتقدم هر جا که آروز و رویایی هست، راهی هم برای رسیدن به آن هست. فقط این راه نهایتا همیشه مهاجرت نیست. مهاجرت، شروع نو ، آغاز دوباره، کشف تازه است. گاهی شاید همان انرژیای که برای بی باد و بی پارو راندن قایق زندگی میخواهیم صرف کنیم، برای مرمت زورق شکستهی قدیمی هم جواب بدهد.
من شخصا معتقدم هر جا که آروز و رویایی هست، راهی هم برای رسیدن به آن هست. فقط این راه نهایتا همیشه مهاجرت نیست. مهاجرت، شروع نو ، آغاز دوباره، کشف تازه است. گاهی شاید همان انرژیای که برای بی باد و بی پارو راندن قایق زندگی میخواهیم صرف کنیم، برای مرمت زورق شکستهی قدیمی هم جواب بدهد.
] شمار
مهاجران ایرانی کانادا در چند سال اخیر بسیار بیش از گذشته شده است. من از سال
۲۰۰۲ در کانادا زندگی میکنم و ساکن تورونتو هستم (حدود ۱۶ سال). هر بار که دوستی از ایران درباره شرایط
زندگی در کانادا از من سوال میکند، به این فکر میافتم که جواب
سوالها را جایی بنویسم. ولی نوشتن یک متن جامع و کامل که باعث برداشت اشتباه نشود
بسیار وقت گیر خواهد بود. این شد که به فکر افتادم هر سوالی را - در حد بضاعت خودم-
در یک قسمت جواب بدهم. شاید اگر همهی ما آنچه در توانمان است بنویسیم، خیلی از شک و شبههها برطرف شود. اینجا درباره چیزهایی
خواهم نوشت که بر اساس تجربه شخصی خودم اطلاعات
درست و دقیقی از آن دارم. اگر مطلبی ناقص بود،
ممنون میشوم دوستان دیگر نظرشان را برایم بفرستند. [
نوشتهی #ماندانا_جعفریان
http://telegram.me/duringtheduring