وقت استراحت و بازی بعد از ظهر بچههاست. توی آشپزخانه تند و تند این
طرف و آن طرف میروم و پرتقال و سیب پوست میگیرم. پنیر خرد میکنم و برای خودم آواز
میخوانم. شیر را از یخچال میکشم بیرون: '' به شب وصلت جانا دیوااانه شدم / به شمع
...'' رادین داد میکشد «دیوانه حرف بدیه!»
با لحن خاص بچهی کلاس دومی – که یعنی این دفعه من مچ تو را گرفتم مامان! خندهام
گرفته. من اصرار خاصی دارم بچهها با تمام جوانب و امکانات زبان فارسی آشنا بشوند.
این شامل فحشهای متناسب سن و سالشان هم میشود. همیشه میگویم اگر ایران بودند،
حتما فلان چیز را تا حالا یاد گرفته بودند. یک کم چیپس و کراکر میگذارم گوشهی
بشقابهایشان. میگویم «آدم میتونه به خودش
بگه دیوانه. اشکالی نداره.» رو میکند به رایکا و طوری که سر به سر من بگذارد میگوید
« هاها! مامان دیوانه است!» برادر کوچک، صد البته دَم به دم برادر بزرگ جانش میدهد.
بازی خوب پیش میرود و تیم شدهاند. میگویم « دیوانه یعنی کریزی! آدم به کس دیگه نمیتونه
بگه دیوانه. ولی به خودش میتونه»
میدانم خوب یادشان میماند چه حرفی را کی و کجا بگویند یا نگویند.
خودشان را لوس میکنند و به هم میگویند مامان دیوانه است! میخندم. نمیگذارند هیچ
کاری بکنم. نمیگذارند برای خودم بزنم زیر آواز. میخواهند کارتون ببینند و اسنکشان
را بخورند، صدای من مزاحم شان است. میروم پی کارم.
چهارتایی توی ماشین نشستهایم. اولین برف زمستانی
همه جا را سفید کرده. رادیو آهنگهای دلخواهشان را پخش می کند: پَسیتو پَسیتو،
هاوانا، فیل ایت استیل ... مسیر طولانی است. میپرسند کی میرسیم؟ کجا میرویم؟ کی دیگه میآید
پیادهروی؟ بیتاب که میشوند صداهاشان بلند و بلندتر میشود. داد و هوار میشود. سی.دی این گوشه تا اون گوشه را با هم گوش میدهیم. با
هم میخوانیم: ''برف اومده/ برف اومده/ بیا بیا دلم چه بیتااااب شد ...'' یک کمی آرام میگیرند.
رادین میپرسد: «مامان! دی یعنی چی؟»
- دی؟ به چه زبانی؟
- فارسی!
- تو فارسی دی نداریم!
- داریم!
- کجا شنیدی؟
- دیییییروز! دییییییشب!
اینقدر خوشحالم که اگر کمربند مرا سفت به صندلی
نچسبانده بود، حتما سرم به سقف میخورد. بچه
دارد زبان را تجزیه و تحلیل میکند. به اجزای کلمات دقت میکند. دنبال کشف رابطههای
زبانی است.
بهش میگویم دی یعنی زمانی که گذشته. مثلا
دیشب یعنی لَست نایت!
موقع پیاده روی با چند تا از دوستان بحث حرفهایتر
میشود. میگویند دی همان دیروز است در زبان فارسی:
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر ...
و یا، از دی که گذشت هیچ از او یاد مکن ....
حالا رایکا هم به هیجان آمده. در راه برگشت، باران
سوالات تخصصی زبان شروع میشود.
- مامان!
ما یعنی چی؟ ما؟
- ما؟ مثل چی؟
- مثل ماه! مثل مار!
- هاهاهاها ما به تنهایی معنی نداره
- مثل ماهی
- آفرین! دیگه چی با ما شروع میشه؟
- مارمولک!
حالا رقابتشان تا مرز به
جنون کشاندن ما گل میکند:
- مامان! را یعنی چی؟ را؟
- رایکا
- ...
- رادین
- را؟
- مامان! ت یعنی چی؟ تایگر؟
...
ما هیچ وقت به بچهها نگفتیم باید توی خانه
فارسی حرف بزنند. ولی راه رفتم و شعر خواندم. قصه گفتیم. بازی کردیم. بچهها با
آوای زبان، با لحن گفتار بهتر ارتباط برقرار میکنند تا با خود کلمات. بچهها نواهای
عاشقانهی زبان را دوست دارند. گاهی برعکس میشود و اگر بگویم «آی لاو یو!»، میگویند
«دوست دارم به فارسی اونو به من بگی!»
فارسی زبان عشق خانهی ماست.
به لطافت یکی بود یکی نبود، به شیرینی اتل متل
توتوله، به آرامش کلاغه که آخر قصه به خونهاش رسید، به غلظت و شدت قربونت برم و
فدات بشم و عزیز دلم ها.
۲۱ فوریه، روز جهانی زبان مادری مبارک.
نوشتهی: ماندانا جعفریان
نوشتهی: ماندانا جعفریان
#InternationalMotherLanguageDay
#Feb_21