اولین باری که چشماتو دیدم ماه هفتم بود. تا حالا ندیده بودم سونوگرافی مردمک چشم رو هم نشون بده. چشماتو باز و بسته کرده بودی و ما همینجور محوت شدیم. از همون موقع بود که دلم خواست زودتر ببینمت. خودتو چشمای بادومی نازت رو … از ماه هفتم تا هشتم ۳ نفر مختلف سونوگرافی رو انجام دادن و هر ۳ تاشون گفتن که تو خیلی نازی . بانمکی ملوسی نه اینکه فقط من بگم. اونا بیبی زیاد میبینن. کارشونه. مجبور نبودن که بگن. از وقتی که ۳ هفته شدی تا حالا هی میخوام بیام اینو بنویسم. که بگم خیلی خوشحالم از اینکه ۳ هفته زودتر به دنیا اومدی. یک جور عجیبی خوشحالم انگار که همه چیز اینجوری بهتر شد. هر دفعه به این که فکر میکنم بیاختیار لبخند میزنم. هم من از اون بار سنگین راحت شدم و هم تو رو زودتر دیدم. انگار که مثلا ۳ هفته بیشتر با هم بودیم. انگار ۳ هفته فرصت اضافی به من داده شده برای لذت بردن از تو. و این یعنی اینکه من ۳ هفته تو را بیشتر بغل کردهام ، ۳ هفته بیشتر بوسیدمت، ۳ هفته زودتر خندهات رو دیدم، و از همه مهم تر تونستیم یه کمی با هم بریم پارک هوا خوری. همه چیز اینجوری خیلی بهتر شد. آخر سپتامبر هوا هنوز خوب بود، خیلی وقتام آفتابی و گرم بود. هر دفعه با خودم حساب میکنم که مثلا الان به جای اینکه ۱۰ هفته بودی میباید ۷ هفته میبودی. باور کن خیلی فرق میکنه …. موقع تنکس گیوینگ حساب میکردم که الان به جای اینکه تازه به دنیا اومده باشی ۳ هفتهای هستی و تازه بند نافت هم افتاده و کلی از سختیهای اولیه هم تموم شده. که چه خوب شد که مثلا اولین بار حمومت تو هوای سرد نبود و از این حرفا خلاصه. و هی خودم با خودم ذوق میکنم. انگار که ۳ هفته از زندگی جلو زدیم! البته عملا اینجوری نباشه شاید، اما دل من با همین بهانههای کوچک خوشبخت است. دوستت دارم نخود زیبا، مامان |
* از ترانههای بانو دلکش:
ما را با افسونت افسانه کردی
دل را شمع و جان را پروانه کردی
میتوانید از اینجا گوش کنید.
** با تشکر از فضول برای لینک. البته بلاگ من جهنم نیست ولی خب موسیقیش کمه :-) امیدوارم این لینک تا چند سال دیگه هم قابل دسترسی باشه.