در لحظهٔ تولد تو، من دو نفر را زاییدم:تو را و خودم را. این کشف امشبم است.شاید برای همین است که بعضیها به من میگویند تو خودت را فراموش کرده ای.من خودم را فراموش نکرده ام. من، یک من دیگر شده ام.یک منای که با من قبلی در خیلی جاها قابل مقایسه نیست.من قبلی روی زمین زندگی نمیکرد. توی دنیای خاص خودش بود.سرش پر از باد بود. میخواست تمام چیزهای اشتباه دنیا را عوض کند و تغییر بدهد. دوستان خاص داشت. با خیلیها حرفی برای گفتن نداشت. منِ جدید اینجایی است. اهل زمین است. وقت فلسفه بافی ندارد. خیل آدمهای متفاوت توی زندگیش را دوست دارد، قبول میکند و میپذیرد. قلبش هر روز بزرگ و بزرگتر میشود ولی باز هر روز قلبش از زیادی عشق سر ریز میشود. این است که خیلی وقتها چشمان تر دارد. منِ جدید با بچه ها، بزرگ ها، سگها و گوسفندهای توی پارک خوش و بش میکند. با همه حرف برای گفتن دارد. منِ جدید تازه چشم باز کرده و میبیند که دارد مثل بچهٔ آدم عادی زندگی میکند. که عادی زندگی کردن خیلی راحت و طبیعی است. همهٔ چیزهای توی دنیا عادی و طبیعی است ...! اما یک وقت هایی میترسم از این منِ جدید.می ترسم که تو بزرگ که بشوی فکر کنی مادرت فقط همین زن دیوانهای است که بلد است دائم نگران تو باشد. همین زنی است که بزرگترین هم و غم زندگیش این است که برای تو کیک سبوس دار بپزد.که فکر کنی مادرت از دنیا بی خبر است و فقط برایش مهم است که تو سر وقت بخوابی ... برای همین است که دو دستی چنگ زدهام به کارم -به این ۸ ساعت کار در روز- که تو وقتی بزرگ میشوی فکر نکنی که مادرت فقط زنی است که انگلیسی را کند و با لهجه حرف میزند. که بدانی مادرت متخصص فلان است و روی فلان پروژهها کار کرده است. و سمت کاریش فلان و بهمان است. و حرفش حساب و کتاب دارد! (بچه که بودم فکر میکردم که مادرم دوستان عمیق ندارد. صحبتهایش با دوستانش در محدودهٔ آرایشگاه و زایشگاه است. پدرم اما همیشه با دوستانش در مورد کتاب و شعر و سیاست حرفهای جدی میزدند. من پیش پدرم و دوستانش مینشستم.) خواستم بدانی که مادرت، غیر از این زنی که با مادرهای دیگر -که بچهای هم سن و سال تو دارند- دوست میشود، و دربارهٔ غذاها یی که برای یبوست خوبند حرف میزند، دوستان از نوع دیگر هم دارد. من با معدود دوستان زندگی قبلی ام، سر بحث شعر و کتاب دوست شده ایم. بعله! خرده هوش و سر سوزن ذوقی هم دارد مادرت! برای خودش رویاهایی هم دارد. هنوز هم که هنوز است دلش میخواهد یک زمانی وقت کند و کلاس آواز و زبان فرانسه برود. و سه تارش را از کنج دیوار بردارد و actually شروع به تمرین کند. من جدید اما صبحها که بیدار میشود (بیدارش میکنی) تو را میبیند و بی اختیار میخندد. عاشق صدای خندههای توست که از ته دلت است و نظیر ندارد. بعدش تند تند و یک نفس کار میکند و نمیفهمد که کی شب شده. مادرت، من جدید، خوشحال است. گاهی فکر میکنم که کدام کدام یکی را زاییده: من تو را، یا تو من را؟ |
خرداد ۲۶، ۱۳۹۰
مادرت
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
Vaaaaaaaaaaaaaaay keh cheghadr ziba gofti Mandana joon....besiar besiar az khandan e in nameh at lezzat bordam. ghalam e ravan,ziba va vaghe negari dari..DAr zemn khanum Mohandes shoma az khordeh Hoosh ,kami bishtar darid......Bacheh haii keh Tehran University dars khundan ,mamoolan KALAN HOOSH boodan va hastan:)
پاسخحذفBA Radin e golet keif kon.Miboosamet,BitaRasti 14 mahegish ham mobarak:))))))
merci Bita joon. mesle hamishe lotf dari be man.
پاسخحذفmiss u
پاسخحذفراستش تمام پست از اول تا آخرش به این فکر میکردم که همزمان شدن تولد تو و رادین به معنای دو قلو بدون شماست نه این که او تو را زاییده باشد:) و حتی حاضرم شرط ببندم که این موضوع برای تو همین جوری اتفاق می افتاد حتی اگر فرزندی زاییده نمیشد.
پاسخحذفyani che joori Azin joon?
پاسخحذفیعنی چشمهایت اکثرا تر بود. راه که میرفتی از زیبایی طبیعت لذت میبردی و با گوسفند و پیر و جوان توی پارک خوش و بش می کردی و ...
پاسخحذف