پیشنهاد کتاب: شب آخر با سیلویا پلات؛ مقالاتی در باب شعر و شاعری / مترجم فریده حسنزاده (مصطفوی) / تهران، مؤسسه انتشارات نگاه، ۱۳۹۳، ۲۴۶ ص.
''ما از طریق کلماتِ شاعران نیاز خود را برای حس کردنِ احساساتمان رفع میکنیم. این وحدت احساسات از ورای قرنها و قارهها اصیلترین و مقاومترین عاملی است که ما را به عنوان موجودات بشری متحد میگرداند و هیچ چیز دیگری در این جهان به پای آن نمیرسد.'' (هازو، ص ۱۲۷)
"شب آخر با سیلویا پلات" با مقالات برگزیده از شاعرانِ مطرحِ معاصر، ترجمهی خوب و نثر شاعرانهی خانم حسنزاده، خود مثل یک شعر بلند دلنشین است. شعری دربارهی اهمیت شعر، قدرت تأثیرگذاریاش، و نیاز ما به شعر برای درک عالم درونیِ یکدیگر و رسیدن به زبانی پرتفاهم.
سراسرِ کتاب از اهمیت شعر در زندگی برای پُر کردنِ آن ''ناتمامِ درون ما'' سخن میگوید. شعر ''راهی دیگر برای دوباره دل باختن به جهان'' است.
''روندِ روزمرهی زندگی ما میتواند خوب و حتی عالی باشد، اما همواره در ما عطشی برای رازِ نهفته در آبهای عمیق وجود دارد و شعر فرونشانندهی این عطش است. شعر، آن جایی را که در اندرون ما ناتمام به نظر میرسد مخاطب قرار میدهد، و میتواند به ما اطمینان ببخشد که دیوانه یا تنها نیستیم...'' (جیمز تِیت، ص ۱۶۸)
مترجم در یادداشت کوتاهش بر کتاب مینویسد: «صدای شعر به رغمِ خصوصی بودن، میان همهی ما مشترک است... صدایی که هرگز خاموشی نمیپذیرد زیرا با نبض زندگی میتپد؛ و همانقدر طبیعی و ضروری است که نفس کشیدن. مقالات این کتاب را به امیدِ بهتر شنیده شدنِ صدای شعر ترجمه کردهام...»
کتاب را به قصد خواندن نمونهی متنِ ترجمهی خوب شروع کردم، ولی خواندن مقدمهی کتاب کافی بود تا خواستهی مترجم اجابت شود و درجا به کتاب دل ببازم.
از میان جستارهای خواندنی کتاب، من شیفتهی سه نوشته از ساموئل هازو (شاعر معاصر آمریکایی و رئیس انجمن بینالمللی شعر) شدم. اولی مقدمهی کتاب است که نوشتاری است در باب اهمیت شعر. دومی جستاری است با عنوان ''هراس ابراز احساس در شعر معاصر''، و سومی جستاری دربارهی هنرِ ترجمهی شعر با عنوان ''وفاداری تا حد نامرئی شدن''.
در مقالهی اول هازو شعر با عشق و ایمان مقایسه میکند. او مینویسد: «از آن جایی که ]شعر[ صرفأ به انگیزهی نیازی درونی نوشته میشود، زلالترین لایههای روحِ انسانی را که عاری از هر پیرایه و بیاعتنا به هر عاقبتی به حرف در آمده است، مغتنم میدارد و شباهت انکارناپذیرش را با ''عشق'' آشکار میکند، یعنی غیرقابلِ حصول بودنش را به واسطهی زر یا زور.»
این مقاله را بیاغراق بیش از بیست بار خواندم و دست آخر قسمتهایی از آن را روخوانی کردم که میتوانید از اینجا بشنوید:
در مقالهی دوم هازو از هراس ابراز احساس در شعر معاصر انتقاد میکند. به اعتقاد او در جوامع متمدن امروزی، ترس از بیان رقیقِ احساسات (و افتادن در دام سانتیمانتالیزم) تا به حدی است که نویسندگان و شاعران و در کل هنرمندان آنقدر منتظر میمانند تا از شور و حالی که دچار آن شدهاند رهایی یابند تا بتوانند احساسات خود را با لحنی فاقد احساس شرح دهند. به عبارتی احساس خود را سانسور میکنند چون معتقدند منطقی بودن بهتر از احساساتی بودن است؛ نه تنها بهتر، بلکه مطمئنتر. هازو از گویندگان تلویزیون مثال میآورد که آنقدر سعی در بیطرفانه گزارش خواندن دارند که توصیف فاجعه و مصیبتی مثل بمباران بیمارستانها را با همان لحنی میخوانند که گزارش نرخ جدید بلیتهای هواپیمایی را.
درحالیکه او معتقد است ''اندیشه و احساس پیوسته در یکدیگر رخنه میکنند، و این امری اجتنابناپذیر است.'' تنها زبانی ارزشمند است که زبان مشترک و توأمانِ اندیشه و احساس باشد: زبان ''اندیشهی احساس شده''. (هازو، ص ۱۲۰-۱۲۶)
تقریبأ نیمی از کتاب مجموعه جستارهایی است از ادوارد هِرش – شاعر معاصر آمریکایی و نویسندهی کتاب 'چگونه شعری را بخوانیم و به آن دل ببازیم'. در هر یک از این جستارها، هِرش شعری را بررسی میکند و دربارهی آن توضیح میدهد. این شعرها از آنا آخماتوا، سیلویا پلات، کریستوفر اِسمارت، میکلوس رادنوتی، ویسلاوا شمبورسکا، چسلاو میلوش و دیگر شاعرانِ برترِ جهان انتخاب شدهاند.
هرش معتقد است « بهترین و قدرتمندترین اشعار، بی خواننده، ناقصند.» (ص ۲۰)
در مقالهی ''توصیف یک وداع''، هِرش ضمن تحلیل شعری از آنا آخماتوا به ما یاد میدهد چگونه شعر را مثل صحنهی تئاتر مجسم کنیم: تئاتری که در آن، شاعر، هم صحنهپرداز است، هم کارگردان، و هم یک تنه نمایش را به اجرا درمیآورد، آن هم بدون حضورِ '' تماشاگرانی که با نفسهای بندآمده و نگاههای مشتاق خود، وجود شخصیتی را که ایفای نقش میکند حقیقی جلوه دهند.'' (هرش، ص ۲۶)
هِرش با تأکید بر اینکه آنا آخماتووا عنوان شعرش را ''ترانهی آخرین دیدار'' گذاشته است و نه مثلا ''شرح آخرین دیدار''، مینویسد: شاعر با شعرش موسیقی میآفریند، چیزی که فراسوی حرف و گفتار است. به بیان او «شاعر سازی است که میتواند نغمهی جان خویش را بنوازد.» (هرش، ص ۳۴)
در مقالهی ''شب آخر با سیلویا پلات''– که عنوان کتاب برگرفته از آن است– هرش به تحلیل شعر ''لبه''، آخرین سرودهی سیلویا پلات، میپردازد. پلات در آخرین سرودهاش، صحنهی خودکشی زنی که دو فرزند دارد را تجسم بخشیده است: زنی که در لبهی پرتگاه، میان مرگ و زندگی ایستاده است.
(''پلات در فوریه ۱۹۶۳ بعد از خواباندن دو کودک خود، سرش را در فر اجاق گاز فرو برد و به زندگیاش پایان داد.'' ص ۱۰۶)
باقیِ کتاب جستارهایی است از شاعران و نویسندگان نامدار معاصر: جِیمز تِیت، مریلین کریسلر، خورخه لوییس بورخس، و کریستوفر مریل. دو ضمیمهی پایانی کتاب دربارهی جک لندن و جبران خلیل جبران است.
جیمز تِیت (شاعر و نویسنده آمریکایی و برنده جایزه پولیتزر) در مقالهای با عنوان ''مخاطبِ شعر: آن ناتمامِ درون ما'' مینویسد: «توقعِ ما از شعر، به حرکت درآوردن است، به حرکت درآوردنِ ما از جایی که اکنون ایستادهایم. ما تنها در پیِ تأکیدِ افکار یا احساسات خود نیستیم. و اگر چنین باشد، شعرِ ما دیگر نه شعر که وعظی تکراری و ملالآور خواهد بود.» (تِیت، ص ۱۶۸)
این نوشته را با شعری از جیمز تِیت از صفحهی ۱۶۵ کتاب به پایان میرسانم. باشد که کتاب را بخوانید و در این عیش شریک شوید.
''هستند کسانی که عمری میزیاند
بی آنکه حتی یک خط شعر بنویسند
آدمهای عجیبی که به راحتی
قلبی را میشکافند یا جمجمهای را میدرند
آنها هر آخرِ هفته با خاطری آسوده
بیسبال یا گلف بازی میکنند.
همانها یکشنبهها سری به کلیسا میزنند
گویی کاری بس طبیعی انجام میدهند
سرمایهگذاری عادتِ همیشگیشان است
درگیرِ فعالیتهای سیاسی میشوند
انگار نه انگار چیزی به نامِ شعر هست
و روزهایی به نامِ پیری و تنهایی
شبها دورِ میز شام مینشینند
و تظاهر میکنند چیزی گم کردهاند.
کودکانِ آنها به جرمِ دزدی از مغازهها دستگیر میشوند
و هیچکس اعتراف نمیکند گمشدهی آنها شعر است.''
** تمام عبارات داخل گیومه از متن کتاب است.
ماندانا جعفریان