دی ۲۴، ۱۳۹۴

SK

صبح دیدم مادر یکی از دختر بچه ها داشت به مادر یکی از پسر بچه ها میگفت که دخترش از بین همه پسرا فقط همون یک پسر رو دوست داره. گفت 
پدر دخترک ازش پرسیده تو پسرای کلاس کی از همه بهتره و اون هم همیشه فقط همون پسرک رو میگه و اینقدر ازش تعریف میکنه که پدر دختر دلش 
!میخواد این پسر رو ببینه

.خب من هیچ وقت همچین سوالی از رادین نکردم
.شب موقع خواب داشت از مدرسه و کارای امروزش تعریف میکرد. یادم افتاد. ازش پرسیدم بهترین دوستش کیه؟ گفت الکس 
من الکس رو تا حالا ندیدم. جدیده لابد. بعد پرسیدم از بین دخترای کلاس کی از همه بهتره؟ یه مکث طولانی کرد. نه نگفت. رادین بچه ایه که از سنش بیشتر میفهمه. اگه سوال یه کم بوی خلافی بده خوشش نمیاد و اعتراض میکنه. خوب درک میکنم چون پنج، شش سالگی خودم رو یادم میاد. سعی کردم خیلی بی منظور بودنم رو برسونم. مکثش طولانی شد. گفتم خب اگه الان یادت نمیاد مهم نیست. گفت میدونم. میشه در گوشت بگم؟ تعجب کردم. "موضوع اینقدر حساس بوده و من خبر نداشتم؟! 
 ''برگشت زیر گوشم گفت "تو


.بغلش کردم. بوسیدمش. گفتم منظورم از دخترای کلاستون بود

 . چقدر روحیاتش برام آشناست
.انگار که من دوباره خودم رو زندگی میکنم
من، سی و چهار سال بعد، در کالبدی پسرانه ، در مکانی بسی دورتر و متفاوت تر، باز همان روح را دیدم. با این تفاوت که اینبار میتوانم در آغوش 
.بگیرم و غرق بوسه اش کنم