فروردین ۱۶، ۱۳۹۰
پارسال این موقع تو هنوز نبودی ... یعنی توی شکم من بودی اما وجود خارجی نداشتی. معلوم نبود که چه شکلی هستی و چه جوری هستی. باورمان نمیشود که پارسال نبودی! الان سر سری میکنی و دست میزنی و با من آواز میخونی ... الان وقتی میگیم چشمت کو، چشمک میزنی ... با نمک ترین چشمک دنیا! و وقتی میگیم شب به خیر، بای بای میکنی. دلم غنج میره برای سر تکون دادن و چشمکت! الان ۶ تا دندون داری و غذا رو با دست میکنی توی دهنت ... زود سیر میشی و بقیشو پرت میکنی پائین! الان سر ما داد هم میکشی ... هوار میکشی ...ها ها ها. وروجکی هستی برای خودت. اکثر مکالمات من با دوستان و خانواده دربارهٔ توست ... من چنان عوض شدهام که گویا همیشه بچه داشتهام ... الان چنان هستی که گویا همیشه بودهای ...
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
cheghaaaaadr jaleb....cheghadr amigh o ziba
پاسخحذفتولد رادین جون مبارک به امید دیدار
پاسخحذفوووووای راست میگی؟ وقتی میگی چشم، چشمک میزنه، واسه شب بخیر بای بای می کنه؟ الااااااااااااااهی :) باورم نمیشه اینقد بزرگ شده باشه
پاسخحذف